مجید باقری وکیل پایه یک دادگستری عضو کانون وکلای دادگستری اصفهان ودانشجوی کارشناسی ارشد حقوق جزا وجرم شناسی دانشگاه قم وعضو متخصصین ایران اسلامی
مجید باقری 1
وبلاگ حقوقی چرخکاریان //// وکیل / وکالت / وکیل دادگستری / سایت حقوقی / مشاوره حقوقی 1
کانون وکلای دادگستری اصفهان 1
ردیاب خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دفتر وکالت مجید باقری و آدرس lawyer4.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 15
بازدید هفته : 44
بازدید ماه : 44
بازدید کل : 38861
تعداد مطالب : 20
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1



به نام خدا

قرارداد های پیمانکاری که عموما توسط شرکتهای دولتی یا خصوصی تنطیم و به پیمانکاران تحمیل می گردد با شرایطی تنطیم می گردد که نهایتا به ضرر پیمانکارانی تمام می شود که با حسن نیت مورد پیمان را انجام لیکن به علت عدم انجام تعهدات کارفرما با مشکل مواجه می گردند. یکی از بندهایی که  در اینگونه قراردادها با آن مواجه هستیم حل اختلاف کارفرما و پیمانکار از راه توافق و ارجاع به داور مرضی الطرفین است که حقی را برای کارفرما ایجاد می کند که قبل از مراجعه به دادگاه و طرح دعوی بایستی نسبت به توافق و داوری اختلافات حل وفصل گردد که در صورتی که منشا اختلاف ناشی از اقدامات شرکتهای مذکور باشد پیمانکار را با مشکلات عدیده ای مواجه می سازد چرا که شرط مذکور اینگونه در قرارداد گنجانده میشود که ( در صورتی که اختلافاتی بین کارفرما وپیمانکار اعم از اینکه مربوز به اجرای عملیات موضوع پیمان ویا مربوط به تفسیر وتعبیر هریک از مواد پیمان وشرایط عمومی باشد چنانچه طرفین نتوانند موضوع اختلاف را از طزیق توافق ویا داور مرضی الطرفین رفع نمایند از طریق مراجعه به محاکم صالحه حل وفصل خواهد شد. پیمانکار ملزم است که تا حل اختلاف تعهداتی را که به موجب پیمان به عهده دارد اجرا نماید و در غیر اینصورت کارفرما طبق پیمان نسبت به پیمانکار عمل خواهد نمود. ) از توجه به این شرط مشخص می گردد که شرط به تنهایی منافع کارفرما را در نظر دارد و در صورت بروز مشکل فیمابین این پیمانکار است که متضرر می شود زیرا نه مهلتی برای حل اختلاف در نظر گرفته شده و نه عدم انجام داوری و تعیین وانتخاب داور از طرف هر یک از طرفین اختلاف را با ضمانت اجرای ابطال این شرط محدود نموده است و طرف اختلاف هم به همین علت قادر به طرح دعوی در دادگاه حقوقی نمی باشد چرا که بدون اجرای این شرط دادگاه قرار عدم استماع دعوی صادر می کند و در صورتی هم که اختلاف از طریق توافق وارجاع به داور مطرح گردد هم به علت عدم ضمانت اجرای طرفین در تشکیل جلسه مشکل اطاله دادرسی وجود دارد و هم اینکه در صورت انجام داوری با توجه به اینکه تعداد داوران سه نفر است نهایتا بدون انجام تشریفات دادرسی و به صرف اعلام نظر داوران اختلاف پایان پذیرفته و رایی صادر می شود که عموما با واقعیت فاصله داشته و مانند قرارداد نفع کارفرما را در بردارد و در صورتی که متضرر این رای را نپذیرد بایستی نسبت به ابطال این قرارداد اقدام نماید که علاوه براینکه موجبات اطاله دادرسی فراهم می گردد رای داوری حقی را برای طرف مقابل ایجاد می نماید که نقض آن در دادگاه بسیار سخت می باشد نتیجتا بهترین راه حل برای رهایی از این مشکل عدم قبول اینگونه شرطهای از پیش تنطیم شده در قراردادهای پیمانکاری است که قبول آن چیزی جز قبول دردسر نمی باشد. 



+ نوشته شده در پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 22:53 توسط مجید باقری |

قانون حمایت خانواده

فصل اول ـ دادگاه خانواده

ماده1ـ به ‌ منظور رسیدگی به امور و دعاوی خانوادگی، قوه قضائیه موظف است ظرف سه سال از تاریخ تصویب این قانون در کلیه حوزه ‌ های قضائی شهرستان به تعداد کافی شعبه دادگاه خانواده تشکیل دهد. تشکیل این دادگاه در حوزه ‌ های قضائی بخش

به تناسب امکانات به تشخیص رئیس قوه قضائیه موکول است.

تبصره1ـ از زمان اجرای این قانون در حوزه قضائی شهرستانهایی که دادگاه خانواده تشکیل نشده است تا زمان تشکیل آن، دادگاه عمومی حقوقی مستقر در آن حوزه با رعایت تشریفات مربوط و مقررات این قانون به امور و دعاوی خانوادگی رسیدگی می‌کند.

تبصره2ـ در حوزه قضایی بخش‌هایی که دادگاه خانواده تشکیل نشده است، دادگاه مستقر در آن حوزه با رعایت تشریفات مربوط و مقررات این قانون به کلیه امور و دعاوی خانوادگی رسیدگی می‌کند، مگر دعاوی راجع به اصل نکاح و انحلال آن که در دادگاه خانواده نزدیکترین حوزه قضائی رسیدگی می‌شود.

ماده2ـ دادگاه خانواده با حضور رئیس یا دادرس علی‌البدل و قاضی مشاور زن تشکیل می‌گردد. قاضی مشاور باید ظرف سه روز از ختم دادرسی به طور مکتوب و مستدل در مورد موضوع دعوی اظهارنظر و مراتب را در پرونده درج کند. قاضی انشاکننده رأی باید در دادنامه به نظر قاضی مشاور اشاره و چنانچه با نظر وی مخالف باشد با ذکر دلیل نظریه وی را رد کند.

تبصره ـ قوه قضائیه موظف است حداکثر ظرف پنج سال به تأمین قاضی مشاور زن برای کلیه دادگاه‌های خانواده اقدام کند و در این مدت می‌تواند از قاضی مشاور مرد که واجد شرایط تصدی دادگاه خانواده باشد استفاده کند.

ماده3ـ قضات دادگاه خانواده باید متأهل و دارای حداقل چهار سال سابقه خدمت قضائی باشند.

ماده4ـ رسیدگی به امور و دعاوی زیر در صلاحیت دادگاه خانواده است:

1ـ نامزدی و خسارات ناشی از برهم زدن آن

2ـ نکاح دائم، موقت و اذن در نکاح

3ـ شروط ضمن عقد نکاح

4ـ ازدواج مجدد

5 ـ جهیزیه

6 ـ مهریه

7ـ نفقه زوجه و اجرت‌المثل ایام زوجیت

8 ـ تمکین و نشوز

9ـ طلاق، رجوع، فسخ و انفساخ نکاح، بذل مدت و انقضای آن

10ـ حضانت و ملاقات طفل

11ـ نسب

12ـ رشد، حجر و رفع آن

13ـ ولایت قهری، قیمومت، امور مربوط به ناظر و امین اموال محجوران و وصایت در امور مربوط به آنان

14ـ نفقه اقارب

15ـ امور راجع به غایب مفقودالاثر

16ـ سرپرستی کودکان بی‌سرپرست

17ـ اهدای جنین

18ـ تغییر جنسیت

تبصره ـ به دعاوی اشخاص موضوع اصول 12 و 13 قانون اساسی حسب مورد طبق قانون اجازه رعایت احوال شخصیه ایرانیان غیرشیعه در محاکم مصوب 31/4/1312 و قانون رسیدگی به دعاوی مطروحه راجع به احوال شخصیه و تعلیمات دینی ایرانیان زرتشتی، کلیمی و مسیحی مصوب 3/4/1372 مجمع تشخیص مصلحت نظام رسیدگی می‌شود.

تصمیمات مراجع عالی اقلیت‌های دینی مذکور درامور حسبی و احوال شخصیه آنان از جمله نکاح و طلاق، معتبر و توسط محاکم قضائی بدون رعایت تشریفات، تنفیذ و اجراء می‌گردد.

ماده 5 ـ در صورت عدم تمکن مالی هریک از اصحاب دعوی دادگاه می‌تواند پس از احراز مراتب و با توجه به اوضاع و احوال، وی را از پرداخت هزینه دادرسی، حق‌الزحمه کارشناسی، حق‌الزحمه داوری و سایر هزینه ‌ ها معاف یا پرداخت آنها را به زمان اجرای حکم موکول کند. همچنین در صورت اقتضاء ضرورت یا وجود الزام قانونی دایر بر داشتن وکیل، دادگاه حسب مورد رأساً یا به درخواست فرد فاقد تمکن مالی وکیل معاضدتی تعیین می‌کند.

تبصره ـ افراد تحت پوشش کمیته امداد امام‌خمینی (ره) و مددجویان سازمان بهزیستی کشور از پرداخت هزینه دادرسی معاف می‌باشند.

ماده6 ـ مادر یا هر شخصی که حضانت طفل یا نگهداری شخص محجور را به اقتضاء ضرورت برعهده دارد، حق اقامه دعوی برای مطالبه نفقه طفل یا محجور را نیز دارد. در این ‌ صورت، دادگاه باید در ابتداء ادعای ضرورت را بررسی کند.

ماده7ـ دادگاه می ‌ تواند پیش از اتخاذ تصمیم در مورد اصل دعوی به درخواست یکی از طرفین در اموری از قبیل حضانت، نگهداری و ملاقات طفل و نفقه زن و محجور که تعیین تکلیف آنها فوریت دارد بدون اخذ تأمین، دستور موقت صادر کند. این دستور بدون نیاز به تأیید رئیس حوزه قضائی قابل اجراء است. چنانچه دادگاه ظرف شش ماه راجع به اصل دعوی اتخاذ تصمیم نکند، دستور صادرشده ملغی محسوب و از آن رفع اثر می ‌ شود، مگر آنکه دادگاه مطابق این ماده دوباره دستور موقت صادر کند.

ماده8 ـ رسیدگی در دادگاه خانواده با تقدیم دادخواست و بدون رعایت سایر تشریفات آیین دادرسی مدنی انجام می‌شود.

تبصره ـ هرگاه خواهان خوانده را مجهول ‌ المکان معرفی کند، باید آخرین اقامتگاه او را به دادگاه اعلام کند. دادگاه به طرق مقتضی در این باره تحقیق و تصمیم ‌ گیری می ‌ کند.

ماده9ـ تشریفات و نحوه ابلاغ در دادگاه خانواده تابع مقررات قانون آیین ‌ دادرسی دادگاههای عمومی و انقلاب در امور مدنی است، لکن چنانچه طرفین دعوی طرق دیگری از قبیل پست، نمابر، پیام تلفنی و پست الکترونیک را برای این منظور به دادگاه اعلام کنند، دادگاه می ‌ تواند ابلاغ را به آن طریق انجام دهد. در هر صورت، احراز صحت ابلاغ با دادگاه است.

ماده10ـ دادگاه می ‌ تواند برای فراهم ‌ کردن فرصت صلح و سازش جلسه دادرسی را به درخواست زوجین یا یکی از آنان حداکثر برای دو بار به تأخیر اندازد.

ماده11ـ در دعاوی مالی موضوع این قانون، محکومٌ ‌‌ له پس از صدور حکم قطعی و تا پیش از شروع اجرای آن نیز می ‌ تواند از دادگاهی که حکم نخستین را صادر کرده است، تأمین محکوم ‌ ٌبه را درخواست کند.

ماده12ـ در دعاوی و امور خانوادگی مربوط به زوجین، زوجه می ‌ تواند در دادگاه محل اقامت خوانده یا محل سکونت خود اقامه دعوی کند مگر در موردی که خواسته، مطالبه مهریه غیرمنقول باشد.

ماده13ـ هرگاه زوجین دعاوی موضوع صلاحیت دادگاه خانواده را علیه یکدیگر در حوزه ‌ های قضائی متعدد مطرح کرده باشند، دادگاهی که دادخواست مقدم به آن داده شده است صلاحیت رسیدگی را دارد. چنانچه دو یا چند دادخواست در یک روز تسلیم شده باشد، دادگاهی که صلاحیت رسیدگی به دعوای زوجه را دارد به کلیه دعاوی رسیدگی می ‌ کند.

ماده14ـ هرگاه یکی از زوجین مقیم خارج از کشور باشد، دادگاه محل اقامت طرفی که در ایران اقامت دارد برای رسیدگی صالح است. اگر زوجین مقیم خارج از کشور باشند ولی یکی از آنان در ایران سکونت موقت داشته باشد، دادگاه محل سکونت فرد ساکن در ایران و اگر هر دو در ایران سکونت موقت داشته باشند، دادگاه محل سکونت موقت زوجه برای رسیدگی صالح است. هرگاه هیچ ‌ یک از زوجین در ایران سکونت نداشته باشند، دادگاه شهرستان تهران صلاحیت رسیدگی را دارد، مگر آنکه زوجین برای اقامه دعوی در محل دیگر توافق کنند.

ماده15ـ هرگاه ایرانیان مقیم خارج از کشور امور و دعاوی خانوادگی خود را در محاکم و مراجع صلاحیتدار محل اقامت خویش مطرح کنند، احکام این محاکم یا مراجع در ایران اجراء نمی ‌ شود مگر آنکه دادگاه صلاحیتدار ایرانی این احکام را بررسی و حکم تنفیذی صادر کند.

تبصره ـ ثبت طلاق ایرانیان مقیم خارج از کشور در کنسولگری‌های جمهوری اسلامی ایران به درخواست کتبی زوجین یا زوج با ارائه گواهی اجرای صیغه طلاق توسط اشخاص صلاحیـتدار که با پیشنهـاد وزارت امور خارجه و تصویب رئیس قوه قضائیه به کنسولگری‌ها معرفی می‌شوند امکان‌پذیر است. ثبت طلاق رجعی منوط به انقضای عده است.

در طلاق بائن نیز زوجه می ‌ تواند طلاق خود را با درخواست کتبی و ارائه گواهی اجرای صیغه طلاق توسط اشخاص صلاحیتدار فوق در کنسولگری ثبت نماید.

در مواردی که طلاق به درخواست زوج ثبت می ‌ گردد، زوجه می ‌ تواند با رعایت این قانون برای مطالبه حقوق قانونی خود به دادگاه‌های ایران مراجعه نماید.

فصل دوم ـ مراکز مشاوره خانوادگی

ماده16ـ به منظور تحکیم مبانی خانواده و جلوگیری از افزایش اختلافات خانوادگی و طلاق و سعی در ایجاد صلح و سازش، قوه قضائیه موظف است ظرف سه سال از تاریخ لازم ‌ الاجراء شدن این قانون مراکز مشاوره خانواده را در کنار دادگاههای خانواده ایجاد کند.

تبصره ـ در مناطقی که مراکز مشاوره خانواده وابسته به سازمان بهزیستی وجود دارد دادگاهها می ‌ توانند از ظرفیت این مراکز نیز استفاده کنند.

ماده17ـ اعضای مراکز مشاوره خانواده از کارشناسان رشته ‌ های مختلف مانند مطالعات خانواده، مشاوره، روان ‌ پزشکی، روان ‌ شناسی، مددکاری اجتماعی، حقوق و فقه و

مبانی حقوق اسلامی انتخاب می ‌ شوند و حداقل نصف اعضای هر مرکز باید از بانوان متأهل واجد شرایط باشند. تعداد اعضاء، نحوه انتخاب، گزینش، آموزش و نحوه رسیدگی به تخلفات اعضای مراکز مشاوره خانواده، شیوه انجام وظایف و تعداد این مراکز و نیز تعرفه خدمات مشاوره ‌ ای و نحوه پرداخت آن به موجب آیین ‌ نامه ‌ ای است که ظرف شش ماه پس ‌ از لازم‌الاجراء شدن این قانون به‌وسیله وزیر دادگستری تهیه می‌شود و به تصویب رئیس قوه قضائیه می‌رسد.

ماده18ـ در حوزه ‌ های قضائی که مراکز مشاوره خانواده ایجاد شده است، دادگاه خانواده می ‌ تواند در صورت لزوم با مشخص ‌ کردن موضوع اختلاف و تعیین مهلت، نظر این مراکز را در مورد امور و دعاوی خانوادگی خواستار شود.

ماده19ـ مراکز مشاوره خانواده ضمن ارائه خدمات مشاوره ‌ ای به زوجین، خواسته‌های دادگاه را در مهلت مقرر اجراء و در موارد مربوط سعی در ایجاد سازش می ‌ کنند. مراکز مذکور در صورت حصول سازش به تنظیم سازش ‌ نامه مبادرت و در غیر این ‌ صورت نظر کارشناسی خود در مورد علل و دلایل عدم سازش را به ‌ طور مکتوب و مستدل به دادگاه اعلام می ‌ کنند.

تبصره ـ دادگاه با ملاحظه نظریه کارشناسی مراکز مشاوره خانواده به تشخیص خود مبادرت به صدور رأی می‌کند.

فصل سوم ـ ازدواج

ماده20ـ ثبت نکاح دائم، فسخ و انفساخ آن، طلاق، رجوع و اعلام بطلان نکاح

یا طلاق الزامی است.

ماده21ـ نظام حقوقی جمهوری اسلامی ایران در جهت محوریت و استواری روابط خانوادگی، نکاح دائم را که مبنای تشکیل خانواده است مورد حمایت قرار می‌دهد. نکاح موقت نیز تابع موازین شرعی و مقررات قانون مدنی است و ثبت آن در موارد زیر الزامی است:

1ـ باردارشدن زوجه

2ـ توافق طرفین

3ـ شرط ضمن عقد

تبصره ـ ثبت وقایع موضوع این ماده و ماده (20) این قانون در دفاتر اسناد رسمی ازدواج یا ازدواج و طلاق مطابق آیین ‌ نامه ‌ ای است که ظرف یک ‌ سال با پیشنهاد وزیر دادگستری به تصویب رئیس قوه قضائیه می ‌ رسد و تا تصویب آیین ‌ نامه مذکور، نظام ‌ نامه ‌ های موضوع ماده (1) اصلاحی قانون راجع به ازدواج مصوب 29/2/1316 کماکان به قوت خود باقی است.

ماده22ـ هرگاه مهریه در زمان وقوع عقد تا یکصد و ده سکّه تمام بهارآزادی یا معادل آن باشد، وصول آن مشمول مقررات ماده(2) قانون اجرای محکومیت‌های مالی است. چنانچه مهریه، بیشتر از این میزان باشد در خصوص مازاد، فقط ملائت زوج ملاک پرداخت است. رعایت مقررات مربوط به محاسبه مهریه به نرخ روز کماکان الزامی است.

ماده23ـ وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی مکلف است ظرف یک ‌ ماه از تاریخ لازم ‌‌ الاجراءشدن این قانون بیماری‌هایی را که باید طرفین پیش از ازدواج علیه آنها واکسینه شوند و نیز بیماری‌های واگیردار و خطرناک برای زوجین و فرزندان ناشی از ازدواج را معین و اعلام کند. دفاتر رسمی ازدواج باید پیش از ثبت نکاح گواهی صادرشده از سوی پزشکان و مراکز مورد تأیید وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی دال بر عدم اعتیاد به مواد مخدر و عدم ابتلاء به بیماری‌های موضوع این ماده ویا واکسینه شدن طرفین نسبت به بیماری‌های مذکور را از آنان مطالبه و بایگانی کنند.

تبصره ـ چنانچه گواهی صادرشده بر وجود اعتیاد و یا بیماری دلالت کند، ثبت نکاح در صورت اطلاع طرفین بلامانع است. در مورد بیماری‌های مسری و خطرناک که نام آنها به ‌ وسیله وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی تعیین و اعلام می ‌ شود، طرفین جهت مراقبت و نظارت به مراکز تعیین ‌ شده معرفی می ‌ شوند. در مواردی که بیماری خطرناک زوجین به تشخیص وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی منجر به خسارت به جنین باشد، مراقبت و نظارت باید شامل منع تولید نسل نیز باشد.

فصل چهارم ـ طلاق

ماده24ـ ثبت طلاق و سایر موارد انحلال نکاح و نیز اعلام بطلان نکاح یا طلاق در دفاتر رسمی ازدواج و طلاق حسب مورد پس از صدور گواهی عدم امکان سازش یا حکم مربوط از سوی دادگاه مجاز است.

ماده25ـ درصورتی که زوجین متقاضی طلاق توافقی باشند، دادگاه باید موضوع را به مرکز مشاوره خانواده ارجاع دهد. در این موارد طرفین می ‌ توانند تقاضای طلاق توافقی را از ابتداء در مراکز مذکور مطرح کنند.

در صورت عـدم انصراف متقاضی از طلاق، مرکز مشاوره خانواده موضوع را با مشخص ‌ کردن موارد توافق جهت اتخاذ تصمیم نهائی به دادگاه منعکس می‌کند.

ماده26ـ در صورتی که طلاق، توافقی یا به درخواست زوج باشد، دادگاه به صدور گواهی عدم امکان سازش اقدام و اگر به درخواست زوجه باشد، حسب مورد، مطابق قانون به صدور حکم الزام زوج به طلاق یا احراز شرایط اعمال وکالت در طلاق مبادرت می‌کند.

ماده27ـ در کلیه موارد درخواست طلاق، به جز طلاق توافقی، دادگاه باید به منظور ایجاد صلح و سازش موضوع را به داوری ارجاع کند. دادگاه در این موارد باید با توجه به نظر داوران رأی صادر و چنانچه آن را نپذیرد، نظریه داوران را با ذکر دلیل رد کند.

ماده28ـ پس از صدور قرار ارجاع امر به داوری، هریک از زوجین مکلفند ظرف یک هفته از تاریخ ابلاغ یک نفر از اقارب متأهل خود را که حداقل سی ‌ سال داشته و آشنا به مسائل شرعی و خانوادگی و اجتماعی باشد به عنوان داور به دادگاه معرفی کنند.

تبصره1ـ محارم زوجه که همسرشان فوت کرده یا از هم جدا شده باشند، درصورت وجود سایر شرایط مذکور در این ماده به عنوان داور پذیرفته می‌شوند.

تبصره2ـ درصورت نبود فرد واجد شرایط در بین اقارب یا عدم دسترسی به ایشان یا استنکاف آنان از پذیرش داوری، هریک از زوجین می ‌ توانند داور خود را از بین افراد واجد صلاحیت دیگر تعیین و معرفی کنند. درصورت امتناع زوجین از معرفی داور یا عدم توانایی آنان دادگاه، خود یا به درخواست هریک از طرفین به تعیین داور مبادرت می ‌ کند.

ماده29ـ دادگاه ضمن رأی خود با توجه به شروط ضمن عقد و مندرجات سند ازدواج، تکلیف جهیزیه، مهریه و نفقه زوجه، اطفال و حمل را معین و همچنین اجرت‌المثل ایام زوجیت طرفین مطابق تبصره ماده (336) قانون مدنی تعیین و در مورد چگونگی حضانت و نگهداری اطفال و نحوه پرداخت هزینه‌های حضانت و نگهداری تصمیم مقتضی اتخاذ می ‌ کند. همچنین دادگاه باید با توجه به وابستگی عاطفی و مصلحت طفل، ترتیب، زمان و مکان ملاقات وی با پدر و مادر و سایر بستگان را تعیین کند. ثبت طلاق موکول به تأدیه حقوق مالی زوجه است. طلاق درصورت رضایت زوجه یا صدور حکم قطعی دایر بر اعسار زوج یا تقسیط محکومٌ ‌‌ به نیز ثبت می ‌ شود. در هرحال، هرگاه زن بدون دریافت حقوق مذکور به ثبت طلاق رضایت دهد می ‌ تواند پس از ثبت طلاق برای دریافت این حقوق از طریق اجرای احکام دادگستری مطابق مقررات مربوط اقدام کند.

ماده30ـ در مواردی که زوجه در دادگاه ثابت کند به امر زوج یا اذن وی از مال خود برای مخارج متعارف زندگی مشترک که برعهده زوج است هزینه کرده و زوج نتواند قصد تبرع زوجه را اثبات کند، می‌تواند معادل آن را از وی دریافت نماید.

ماده31ـ ارائه گواهی پزشک ذی ‌ صلاح درمورد وجود جنین یا عدم آن برای ثبت طلاق الزامی است، مگر آنکه زوجین بر وجود جنین اتفاق نظر داشته باشند.

ماده32ـ در مورد حکم طلاق، اجرای صیغه و ثبت آن حسب مورد منوط به انقضای مهلت فرجام ‌ خواهی یا ابلاغ رأی فرجامی است.

ماده33ـ مدت اعتبار حکم طلاق شش ماه پس از تاریخ ابلاغ رأی فرجامی یا انقضای مهلت فرجام ‌ خواهی است. هرگاه حکم طلاق از سوی زوجه به دفتر رسمی ازدواج و طلاق تسلیم شود، در صورتی که زوج ظرف یک هفته از تاریخ ابلاغ مراتب در دفترخانه حاضر نشود، سردفتر به زوجین ابلاغ می ‌ کند برای اجرای صیغه طلاق و ثبت آن در دفترخانه حاضر شوند. در صورت عدم حضور زوج و عدم اعلام عذر از سوی وی یا امتناع او از اجرای صیغه، صیغه طلاق جاری و ثبت می‌شود و مراتب به زوج ابلاغ می‌گردد. در صورت اعلام عذر از سوی زوج، یک نوبت دیگر به ترتیب مذکور از طرفین دعوت به‌عمل می ‌ آید.

تبصره ـ دادگاه صادرکننده حکم طلاق باید در رأی صادرشده بر نمایندگی سردفتر در اجرای صیغه طلاق در صورت امتناع زوج تصریح کند.

ماده34ـ مدت اعتبار گواهی عدم امکان سازش برای تسلیم به دفتر رسمی ازدواج و طلاق سه ماه پس از تاریخ ابلاغ رأی قطعی یا قطعی ‌ شدن رأی است. چنانچه گواهی مذکور ظرف این مهلت تسلیم نشود یا طرفی که آن را به دفترخانه رسمی طلاق تسلیم کرده است ظرف سه ماه از تاریخ تسلیم در دفترخانه حاضر نشود یا مدارک لازم را ارائه نکند، گواهی صادرشده از درجه اعتبار ساقط است.

تبصره ـ هرگـاه گواهی عـدم امکان سازش صادرشده بر اساس توافق زوجین به حکم قانون از درجه اعتبار ساقط شود کلیه توافقاتی که گواهی مذکور بر مبنای آن صادر شده است ملغی می ‌ گردد.

ماده35ـ هرگاه زوج در مهلت مقرر به دفتر رسمی ازدواج و طلاق مراجعه و گواهی عدم امکان سازش را تسلیم کند، درصورتی که زوجه ظرف یک هفته در دفترخانه حاضر نشود سردفتر به زوجین اخطار می ‌ کند برای اجرای صیغه طلاق و ثبت آن در دفترخانه حاضر شوند. درصورت عدم حضور زوجه صیغه طلاق جاری و پس از ثبت به وسیله دفترخانه مراتب به اطلاع زوجه می‌رسد.

تبصره ـ فاصله بین ابلاغ اخطاریه و جلسه اجرای صیغه در این ماده و ماده (34) این قانون نباید از یک هفته کمتر باشد. در مواردی که زوج یا زوجه مجهول ‌ المکان باشند، دعوت از شخص مجهول ‌ المکان از طریق نشر آگهی در جراید کثیر ‌ الانتشار یا هزینه درخواست ‌ کننده به وسیله دفترخانه به عمل می ‌ آید.

ماده36ـ هرگاه گواهی عدم امکان سازش بنا بر توافق زوجین صادر شده باشد، درصورتی ‌ که زوجه بنا بر اعلام دادگاه صادرکننده رأی و یا به موجب سند رسمی در اجرای صیغه طلاق وکالت بلاعزل داشته باشد، عدم حضور زوج، مانع اجرای صیغه طلاق و ثبت آن نیست.

ماده37ـ اجرای صیغه طلاق با رعایت جهات شرعی در دفترخانه یا در محل دیگر و با حضور سردفتر انجام می ‌ گیرد.

ماده38 ـ در طلاق رجعی، صیغه طلاق مطابق مقررات مربوط جاری و مراتب صورتجلسه می ‌ شود ولی ثبت طلاق منوط به ارائه گواهی کتبی حداقل دو شاهد مبنی بر سکونت زوجه مطلّقه در منزل مشترک تا پایان عده است، مگر این ‌ که زن رضایت به ثبت داشته باشد. در صورت تحقق رجوع، صورتجلسه طلاق ابطال و درصورت عدم رجوع صورتجلسه تکمیل و طلاق ثبت می ‌ شود. صورتجلسه تکمیل ‌ شده به امضای سردفتر، زوجین یا نمایندگان آنان و دو شاهد طلاق می ‌ رسد. در صورت درخواست زوجه، گواهی اجرای صیغه طلاق و عدم رجوع زوج به وی اعطاء می ‌ شود. در هر حال درصورت انقضای مدت عده و عدم احراز رجوع، طلاق ثبت می‌شود.

ماده39ـ در کلیه موارد، قطعی و قابل اجراء بودن گواهی عدم امکان سازش یا حکم طلاق باید از سوی دادگاه صادرکننده رأی نخستین گواهی و همزمان به دفتر رسمی ازدواج و طلاق ارائه شود.

فصل پنجم ـ حضانت و نگهداری اطفال و نفقه

ماده40ـ هرکس از اجرای حکم دادگاه در مورد حضانت طفل استنکاف کند یا مانع اجرای آن شود یا از استرداد طفل امتناع ورزد، حسب تقاضای ذی ‌ نفع و به ‌ دستور دادگاه صادرکننده رأی نخستین تا زمان اجرای حکم بازداشت می ‌ شود.

ماده41ـ هرگاه دادگاه تشخیص دهد توافقات راجع به ملاقات، حضانت، نگهداری و سایر امور مربوط به طفل برخلاف مصلحت او است یا در صورتی که مسؤول حضانت از انجام تکالیف مقرر خودداری کند ویا مانع ملاقات طفل تحت حضانت با اشخاص ذی ‌ حق شود، می ‌ تواند در خصوص اموری از قبیل واگذاری امر حضانت به دیگری یا تعیین شخص ناظر با پیش ‌ بینی حدود نظارت وی با رعایت مصلحت طفل تصمیم مقتضی اتخاذ کند.

تبصره ـ قوه قضائیه مکلف است برای نحوه ملاقات والدین با طفل ساز و کار مناسب با مصالح خانواده و کودک را فراهم نماید.

آیین‌نامه اجرائی این ماده ظرف شش‌ماه توسط وزارت دادگستری تهیه می‌شود و به تصویب رئیس قوه قضائیه می ‌ رسد.

ماده42ـ صغیر و مجنون را نمی‌توان بدون رضایت ولی، قیم، مادر یا شخصی که حضانت و نگهداری آنان به او واگذار شده است از محل اقامت مقرر بین طرفین یا محل اقامت قبل از وقوع طلاق به محل دیگر یا خارج از کشور فرستاد، مگر اینکه دادگاه آن را به مصلحت صغیر و مجنون بداند و با درنظر گرفتن حق ملاقات اشخاص ذی‌حق این امر را اجازه دهـد. دادگاه درصـورت موافقت با خـارج کردن صغیـر و مجنون از کشور، بنابر درخواست ذی‌نفع، برای تضمین بازگرداندن صغیر و مجنون تأمین مناسبی اخذ می‌کند.

ماده43ـ حضانت فرزندانی که پدرشان فوت شده با مادر آنها است مگر آنکه دادگاه به تقاضای ولی قهری یا دادسـتان، اعطای حضـانت به مادر را خلاف مصلحت فرزند تشخیص دهد.

ماده44ـ درصورتی که دستگاههای اجرائی موضوع ماده (5) قانون مدیریت خدمات کشوری مصوب 8/7/1386، ملزم به تسلیم یا تملیک اموالی به صغیر یا سایر محجوران باشند، این اموال با تشخیص دادستان در حدود تأمین هزینه ‌ های متعارف زندگی باید

در اختیار شخصی قرار گیرد که حضانت و نگهداری محجور را عهده ‌ دار است، مگر آنکه دادگاه به نحو دیگری مقرر کند.

ماده45ـ رعایت غبطه و مصلحت کودکان و نوجوانان در کلیه تصمیمات دادگاهها و مقامات اجرائی الزامی است.

ماده46ـ حضور کودکان زیر پانزده سال در جلسات رسیدگی به دعاوی خانوادگی جز در موارد ضروری که دادگاه تجویز می ‌ کند ممنوع است.

ماده47ـ دادگاه در صورت درخواست زن یا سایر اشخاص واجب ‌ النفقه، میزان و ترتیب پرداخت نفقه آنان را تعیین می ‌ کند.

تبصره ـ درمورد این ماده و سایر مواردی که به ‌ موجب حکم دادگاه باید وجوهی به‌طور مستمر از محکومٌ ‌‌ علیه وصول شود یک بار تقاضای صدور اجرائیه کافی است و عملیات اجرائی مادام که دستور دیگری از دادگاه صادر نشده باشد ادامه می ‌ یابد.

فصل ششم ـ حقوق وظیفه و مستمری

ماده48ـ میزان حقوق وظیفه یا مستمری زوجه دائم متوفی و فرزندان و سایر وراث قانونی وی و نحوه تقسیم آن در تمام صندوقهای بازنشستگی اعم از کشوری، لشکری ، تأمین اجتماعی و سایر صندوقهای خاص به ترتیب زیر است:

1ـ زوجه دائم متوفی از حقوق وظیفه یا مستمری وی برخوردار می ‌ گردد و ازدواج وی مانع دریافت حقوق مذکور نیست و درصورت فوت شوهر بعدی و تعلق حقوق به زوجه در اثر آن، بیشترین مستمری ملاک عمل است.

تبصره ـ اگر متوفی چند زوجه دائم داشته باشد حقوق وظیفه یا مستمری به تساوی بین آنان و سایر وراث قانونی تقسیم می ‌ شود.

2ـ دریافت حقوق بازنشستگی یا از کارافتادگی، مستمری از کارافتادگی یا بازنشستگی حسب مورد توسط زوجه متوفی مانع از دریافت حقوق وظیفه یا مستمری متوفی نیست.

3ـ فرزنـدان اناث در صـورت نداشتن شغل یا شوهر و فرزندان ذکور تا سن بیست سالگی و بعد از آن منحصراً درصورتی که معلول از کار افتاده نیازمند باشند یا اشتغال به تحصیلات دانشگاهی داشته باشند حسب مورد از کمک هزینه اولاد، بیمه و مستمری بازماندگان یا حقوق وظیفه والدین خود برخوردار می‌گردند.

4ـ حقوق وظـیفه یا مستمری زوجـه دائم و فرزندان و سـایر وراث قانونی کلیه کارکنان شاغل و بازنشـسته مطابق ماده (87) قانون استخدام کشوری مصوب 31/3/1345 و اصلاحات بعدی آن و با لحاظ ماده (86) همان قانون و اصلاحیه ‌ های بعدی آن، تقسیم و پرداخت می ‌ گردد.

تبصره ـ مقررات این ماده در مورد افرادی که قبل از اجراء شدن این قانون فوت شده‌اند نیز لازم‌الاجراست.

فصل هفتم ـ مقررات کیفری

ماده49ـ چنانچه مردی بدون ثبت در دفاتر رسمی به ازدواج دائم، طلاق یا فسخ نکاح اقدام یا پس از رجوع تا یک ماه از ثبت آن خودداری یا در مواردی که ثبت نکاح موقت الزامی است از ثبت آن امتناع کند، ضمن الزام به ثبت واقعه به پرداخت جزای نقدی درجه پنج و یا حبس تعزیری درجه هفت محکوم می ‌ شود. این مجازات در مورد مردی که از ثبت انفساخ نکاح و اعلام بطلان نکاح یا طلاق استنکاف کند نیز مقرر است.

ماده50 ـ هرگاه مردی برخلاف مقررات ماده (1041) قانون مدنی ازدواج کند، به حبس تعزیری درجه شش محکوم می‌شود. هرگاه ازدواج مذکور به مواقعه منتهی به نقص عضو یا مرض دائم زن منجر گردد، زوج علاوه بر پرداخت دیه به حبس تعزیری درجه پنج و اگر به مواقعه منتهی به فوت زن منجر شود، زوج علاوه بر پرداخت دیه به حبس تعزیری درجه چهار محکوم می ‌ شود.

تبصره ـ هرگاه ولی قهری، مادر، سرپرست قانونی یا مسؤول نگهداری و مراقبت و تربیت زوجه در ارتکاب جرم موضوع این ماده تأثیر مستقیم داشته باشند به حبس تعزیری درجه شش محکوم می ‌ شوند. این حکم در مورد عاقد نیز مقرر است.

ماده51 ـ هر فرد خارجی که بدون اخذ اجازه مذکور در ماده (1060) قانون مدنی و یا بر خلاف سایر مقررات قانونی با زن ایرانی ازدواج کند به حبس تعزیری درجه پنج محکوم می ‌ شود.

ماده52 ـ هرکس در دادگاه زوجیت را انکار کند و سپس ثابت شود این انکار بی‌اساس بوده است یا برخلاف واقع با طرح شکایت کیفری یا دعوای حقوقی مدعی زوجیت با دیگری شود به حبس تعزیری درجه شش ویا جزای نقدی درجه شش محکوم می ‌ شود.

این حکم درمورد قائم مقام قانونی اشخاص مذکور نیز که با وجود علم به زوجیت، آن را در دادگاه انکار کند یا علی ‌ رغم علم به عدم زوجیت با طرح شکایت کیفری یا دعوای حقوقی مدعی زوجیت گردد، جاری است.

ماده53 ـ هرکس با داشتن استطاعت مالی، نفقه زن خود را در صورت تمکین او ندهد یا از تأدیه نفقه سایر اشخاص واجب ‌ النفقه امتناع کند به حبس تعزیری درجه شش محکوم می ‌ شود. تعقیب کیفری منوط به شکایت شاکی خصوصی است و درصورت گذشت وی از شکایت در هر زمان تعقیب جزائی یا اجرای مجازات موقوف می ‌ شود.

تبصره ـ امتناع از پرداخت نفقه زوجه ‌ ای که به موجب قانون مجاز به عدم تمکین است و نیز نفقه فرزندان ناشی از تلقیح مصنوعی یا کودکان تحت سرپرستی مشمول مقررات این ماده است.

ماده54 ـ هرگاه مسؤول حضانت از انجام تکالیف مقرر خودداری کند یا مانع ملاقات طفل با اشخاص ذی ‌ حق شود، برای بار اول به پرداخت جزای نقدی درجه هشت و درصورت تکرار به حداکثر مجازات مذکور محکوم می ‌ شود.

ماده55 ـ هر پزشکی که عامداً بر خلاف واقع گواهی موضوع مواد (23) و (31) این قانون را صادر یا با سوء ‌ نیت از دادن گواهی مذکور خودداری کند، بار اول به محرومیت درجه شش موضوع قانون مجازات اسلامی از اشتغال به طبابت و بار دوم و بالاتر به حداکثر مجازات مذکور محکوم می ‌ شود.

ماده56 ـ هر سردفتر رسمی که بدون اخذ گواهی موضوع مواد (23) و (31) این قانون یا بدون اخذ اجازه ‌ نامه مذکور در ماده (1060) قانون مدنی یا حکم صادرشده درمورد تجویز ازدواج مجدد یا برخلاف مقررات ماده (1041) قانون مدنی به ثبت ازدواج اقدام کند یا بدون حکم دادگاه یا گواهی عدم امکان سازش یا گواهی موضوع ماده (40) این قانون یا حکم تنفیذ راجع به احکام خارجی به ثبت هریک از موجبات انحلال نکاح یا اعلام بطلان نکاح یا طلاق مبادرت کند، به محرومیت درجه چهار موضوع قانون مجازات اسلامی از اشتغال به سردفتری محکوم می‌شود.

ماده57 ـ آیین ‌ نامه اجرائی این قانون بنا بر پیشنهاد وزیر دادگستری به تصویب رئیس قوه قضائیه می ‌ رسد.

ماده58 ـ از تاریخ لازم ‌ الاجراءشدن این قانون، قوانین زیر نسخ می ‌ گردد:

1ـ قانون راجع به ازدواج مصوب 23/5/1310

2ـ قانون راجع به انکار زوجیت مصوب 20/2/1311

3ـ قانون اصلاح مواد (1) و (3) قانون ازدواج مصوب 29/2/1316

4ـ قانون لزوم ارائه گواهینامه پزشک قبل از وقوع ازدواج مصوب 13/9/1317

5 ـ قانون اعطاء حضانت فرزندان صغیر یا محجور به مادران آنها مصوب 6/5/1364

6 ـ قانون مربوط به حق حضانت مصوب 22/4/1365

7ـ قانون الزام تزریق واکسن ضدکزاز برای بانوان قبل از ازدواج مصوب 23/1/1367

8 ـ قانون اصلاح مقررات مربوط به طلاق مصوب 21/12/1371 به جز بند (ب) تبصره (6) آن و نیز قانون تفسیر تبصره ‌ های «3» و «6» قانون مذکور مصوب 3/6/1373

+ نوشته شده در جمعه 13 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 2:29 توسط مجید باقری |

 

 

 

 

مقدمه

سنگسار به عنوان يكي از حقوق كيفري اسلام شناخته مي شود . به باور برخي افزون بر روايات؛ بعضي از آيات وحي نيز حد زناكار را سنگسار معرفي مي كند.

شبهاتي چند بر سنگسار وارد شده است:

شبهه نخست در مورد دلالت آيات بر سنگسار؛

 شبهه دوم؛ در ناسازگاري سنگسار با آيات قرآن

شبهه سوم ؛ در ناسازگاري رجم با ديگر احكامي كه براي رجم آمده است.

 شبهه چهارم در ناسازگاري رجم با آياتي كه حد زاني را شلاق معرفي مي كند.

 شبهه پنجم در ناسازگاري رجم با سنت پيامبر(ص)

 شبهه ششم رجم به خشونت در جامعه دامن مي زند و خشونت اجتماعي افزون مي گردد.

شبهه هفتم ناممكن بودن اثبات زنا ؛ شبهه هشتم شبهه در حد زاني  

حكم سنگسار در ميان حقوق كيفري اسلام، هجمه­هاي بسيار ديده است. مهاجمان، گاه اصل حكم را نشانه گرفته­ و از ناسازگاري آن با آيات قرآن و ديگر احكام زنا سخن مي­گويند و گاه با اثبات ناپذير خواندن وقوع زنا، اجراي سنگسار را ناممكن مي­دانند.

نوشتار پيش رو، شبهات ياد شده را به تفصيل عرضه مي­دارد و هر يك را به صورت مستقل به نقد و سنجش مي‌گيرد.

لازم به ذكر است كه نقد و بررسي شبهات سنگسار، به معناي پذيرش حد رجم و يا موافقت با اجراي آن، از سوي نويسنده نيست بلكه تنها حكايت از سستي اين شبهات دارد.

سنگسار، در متون فقهي مستندات بسياري دارد كه تمام يا بخش عمده آن ها روايي است و در اين ميان، تنها آيه­اي كه به باور عده­اي، دلالت بر حد رجم دارد، آيه شريفه «وَكَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَعِنْدَهُمُ التَّوْرَاةُ فِيهَا حُكْمُ اللَّهِ ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ وَمَا أُولَئِكَ بِالْمُؤْمِنِين» (مائده/43) است؛ چه اينكه در نگاه اين گروه مراد از «حُكْمُ اللَّه» همان حد رجم است. (شيخ طوسي،3/530؛ طبرسي، 3/339؛ جصّاص، 2/546)

در برابر اين گروه، برخي مستند سازي حد رجم به آيه شريفه را برنمي­تابند و شبهاتي چند مطرح مي­كنند كه ذيلاً به آن ها مي‌پردازيم. 

شبهه نخست: سنگسار حكم شريعت يهود است.

محمد بن شربيني، البکري الدمياطي، مناوي و... دلالت آيه شريفه بر وجود حد رجم در اسلام را پذيرا نيستند. به باور ايشان، آيه شريفه تنها دلالت بر وجود حد رجم در شريعت يهود دارد و وجود چنين حدي در شريعت يهود، مستلزم وجود آن در شريعت اسلام نيست و بر اساس آيات زير، آنچه به عنوان شريعت براي امت هاي پيشين آمده است شريعت مسلمانان نخواهد بود:

« لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا » (مائده/48)

«ما براي هر كدام از شما، آيين و طريقه روشني قرار داديم.»

« تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُمْ مَا كَسَبْتُمْ وَلا تُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُون»(بقره/134)

«آنان امتي بودند كه در گذشتند. اعمال آنان، مربوط به خودشان بود و اعمال شما نيز مربوط به خود شماست؛ و شما از آنچه آنان مي‌كرده اند، باز خواست نخواهيد شد.»

« ثُمَّ جَعَلْنَاكَ عَلَى شَرِيعَةٍ مِنَ الأمْرِ فَاتَّبِعْهَا وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُون»

« سپس تو را بر شريعت و آيين حقي قرار داديم؛ از آن پيروي كن و از هوس هاي كساني كه آگاهي ندارند پيروي مكن».

قرطبي در تفسير آية شريفه مي­نويسد:

ابن عربي مي­گويد:

«برخي از اهل علم گمان دارند كه اين آيه شريفه دليل است بر اينكه شريعت امت هاي پيشين، شريعت ما نيست چه اينكه در اين آيه شريفه خداوند براي پيامبر و امت او يك شريعت قرار داده است و پر واضح است كه پيامبر و امت او، از يك شريعت خاص بهره مي­برند و همانا اختلاف در اين است كه آنچه پيامبر(ص)از شرايع پيشين خبر داده است آن شرايع در حق ما نيز ثابت است يا خير؟»

افزون بر آيات ياد شده، رفتار حضرت عيسي(عليه السلام)نيز در شمار مستندات مخالفان سنگسار قرار گرفته است، چنانكه در انجيل آمده است كه گروهي از مردم فردي زنا كار را خدمت آن حضرت آورده و خواهان سنگسار او شدند. حضرت عيسي(عليه السلام)در پاسخ ايشان گفت: آنان كه بي گناهند و تا كنون از ايشان گناهي سرنزده، مي­توانند او را سنگسار كنند. مردم وقتي سخن حضرت عيسي(عليه السلام)را شنيدند از سنگسار زناكار گذشتند و حضرت عيسي(عليه السلام)نيز فرمود: من او را مي‌بخشم.(انجيل يوحنا، باب هشتم، /4-12)

 

نقد و نظر

در باره احكام شرايع پيشين و اعتبار آن ها در شريعت اسلام، سه نظريه وجود دارد:

الف. برخي حكم به اعتبار احكام شرايع پيشين داده و آن ها را در رديف شريعت اسلام قرار مي‌دهند. به باور اين گروه، اشتراك احكام تنها در صورتي صحيح است كه احكام شريعت پيشين، در شريعت جديد نسخ نشده باشد و اگر نسخ صورت گرفته باشد در اين صورت حكم شرايع پيشين را نمي­توان حكم شريعت اسلام دانست.

ب. شماري ديگر به صورت مطلق، اعتبار احكام شرايع پيشين را برنمي­تابند و تمامي آن ها را به صورت موردي و كلي منسوخ مي­شناسند.

ج. گروه سوم احكام شرايع پيشين را به دو دسته تقسيم مي­كنند:

1. احكامي كه در قرآن و سنت از آن ها ياد شده است.

2. احكامي كه در قرآن و سنت بروز و ظهور نيافته و تنها در متون ديني گذشته مي­توان آن ها را رهگيري كرد.

از دو دسته ياد شده، تنها دسته نخست آن هم مشروط به اينكه در شريعت اسلام در شمار واجبات نيامده و دليلي بر نسخ و رفع آن وجود نداشته باشد معتبر وحجت است.

بررسي نظريات ياد شده نشان مي­دهد كه مخالفان سنگسار، نظريه دوم را باور دارند، در صورتي كه طرفداران سنگسار، احكام شرايع پيشين را جزو شريعت اسلام مي­دانند و براي اثبات درستي نظريه خويش، به آياتي از قرآن استناد مي­كنند.

آيه نخست:« يُرِيدُ اللَّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَيَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ» (نساء/26)

آيه دوم:« أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهِ» (انعام/90)

آيه سوم:« قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ» (ممتحنه/4)

در نظرگاه طرفداران سنگسار، آيات ياد شده ناسازگار با مستندات قرآني نظرية دوم نيست چه اينكه:

الف. آيه شريفه «لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا» (مائده/48) در صورتي مي‌توان به آن ها استناد كرد كه در شمار آيات منسوخ قرار نگرفته باشد.

ب. آيه «تلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ...» و آيه «لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ...» ناظر به فروع دين است و آيه «يريد الله...» و آية « ُاولَئِكَ الَّذِينَ...» ناظر به اصول دين.

افزون بر اين، به باور برخي صاحب نظران علم اصول، جريان احكام شرايع پيشين در شريعت اسلام يك اصل است و سرباز زدن از آن، نياز به دليل دارد:

محمد شوكاني در اين باره مي­نويسد:

«اهل علم در باره ضرورت و لزوم پايبندي به احكام شرايع پيشين اختلاف دارند اما جمهور علما بر اين باورند كه آن احكام، تا آنجا كه نسخ نشده باشد بر ما واجب است. به باور شوكاني نظريه جمهور علما درست است.» (شوكاني، 2/46)

محمد قرطبي در تفسير خويش مي­نويسد:

«قصه گاو بني اسرائيل دليل اعتبار شرايع پيشين براي ماست. اين نظريه مورد پذيرش گروه هايي از اهل كلام و فقها و كرخي قرار گرفته است و ابن بكير نيز كه در شمار علماي ما قرار دارد اين نظريه را باور دارد.» (قرطبي، 1/462)

ابن كثير، مفسّر برجسته اهل سنت نيز در اين باره مي­نويسد:

«وقد استدل كثير ممن ذهب من الاصوليين والفقهاء إلى أن شرع من قبلنا شرع لنا، إذا حكي مقررا ولم ينسخ كما هو المشهور عن الجمهور وكما حكاه الشيخ أبو إسحق الاسفرايني عن نص الشافعي وأكثر الاصحاب. هذه الآيه حيث كان الحكم عندنا على وفقها في الجنايات عند جميع الائمة وقال الحسن البصري : هي‌عليهم وعلى الناس عامه» (ابن كثير، 2/64)

بر اين اساس، برخي از تفسير گران و فقه نويسان، شماري از احكام ديگر شرايع را در شريعت اسلام جاري مي‌كنند.( ابن كثير، 2/64)

بنا براين اگرحكمي از احكام شرايع پيشين نسخ شده يا دليلي بر بي اعتباري يا ناپسند بودن يك رفتار در شريعت اسلام وجود دارد آن حكم در شمار احكام شريعت اسلام قرار نمي­گيرد و آن رفتار نيز پسنديده نخواهد بود. براي نمونه ممدوح بودن مجرد زيستن در ديگر شرايع به معناي ممدوح بودن آن در شريعت اسلام نيست چه اينكه دلايل بسياري بر پسنديده بودن ازدواج در اسلام وجود دارد.(محقق حلي، 2/491)

 

شبهه دوم: ناسازگاري سنگسار با آيات قرآن

خوارج، به رجم زنا كار اعتقاد ندارند و اين كيفر را با آيه شريفه «فَإِذَا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفَاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ مَا عَلَى الْمُحْصَنَاتِ مِنَ الْعَذَابِ» (نساء/25) ناسازگار مي­دانند.

به نظر ايشان آيه ياد شده حد محصن را دو برابر حد غير محصن ياد مي­كند، بنابر اين اگر حكم زاني محصن رجم باشد حكم غير محصن نيمي از رجم خواهد بود! (شيخ طوسي، 3/172)

شافعي نيز به همين دليل سنگسار را برنمي‌پذيرد.(شافعي،/533)

احمد صبحي منصور نيز با استناد به آيه ياد شده و آيه شريفه « يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ» (احزاب/30) از ناسازگاري سنگسار با آيات قرآن سخن مي­گويد.

در نگاه صبحي منصور دو برابر بودن حد زنا در آيه شريفه، با كيفري سازگار است كه در خور دو برابر بودن باشد در صورتي كه سنگسار حدي نيست كه بتوان حكم به تنصيف يا دو برابر شدن آن كرد. پس نمي­توان حكم به نيمي از حد سنگسار در مورد غير محصن داد و حكم به دو چنداني سنگسار در مورد همسر پيامبر(ص)نمود اما اگر حد زاني صد تازيانه باشد اين حد در خور كاهش و افزايش است و مي­توان غير محصن را پنجاه تازيانه و محصن را صد تازيانه زد و يا بر اساس آيه « يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ...» همسر پيامبر(ص)را دويست تازيانه و غير محصن را پنجاه تازيانه زد.

سنجش و ارزيابي

شبهه ياد شده از دو قسمت شكل گرفته است. در قسمت نخست سنگسار با آيه شريفه « فَإِذَا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفَاحِشَةٍ» ناسازگار خوانده شده و در قسمت دوم آيه « يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفَاحِشَةٍ » ناسازگار با سنگسار معرفي شده است.

نقد قسمت نخست

اين قسمت از شبهه، از چند جهت در خور نقد و بررسي است:

الف. به قرينه سياق پيشيني آيه شريفه كه در مورد ازدواج با كنيز است، اين قسمت آيه شريفه نيز در مورد عمل منافي عفت كنيزان است.

ب. واژة «احصن» را برخي به ضم همزه و كسر صاد مي­خوانند كه در اين صورت مراد، كنيز متاهل خواهد بود و شماري ديگر اين واژه را به فتح همزه قرائت مي­كنند كه در اين صورت منظور، كنيز مسلمان است . بسياري از تفسير گران قرآن، اين واژه را به فتح همزه خوانده اند.( شيخ طوسي، 3/172؛ طبرسي، 3/65؛ جصّاص، 2/207؛ قرطبي، 2/378)

ج. به باور تفسير گران قرآن، مراد از «المحصنات» در آيه شريفه « وَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلا أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَنَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ فَمِنْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ » ( نساء/25) و آيه «‌وَالَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ» (نور/4) زنان آزاد هستند، بنابر اين به قرينه اين دو آيه و سياق آيه مورد بحث، «المحصنات» در آيه مورد نظر نيز همان زنان آزاد هستند. (شيخ طوسي، 3/172؛ طبرسي، 3/65)

د. علامه طباطبايي از آن جهت كه تنصيف در رجم امكان پذير نيست مراد از «العذاب» را شلاق مي­داند و به همين قرينه مي­گويد: مراد از محصنات در آيه شريفه، زنان آزاد مجرد هستند. (طباطبايي، 4/279)

نتيجه:آيه شريفه مورد نظر خوارج، تنها بر ميزان حد عمل منافي عفت كنيز دلالت دارد. بنابراين در صورتي كه كنيزان مسلمان باشند و مرتكب عمل منافي عفت شوند نصف مجازات زنان آزاد مجرد را خواهند داشت.

از سوي ديگر شماري از فقها، آيه شريفه را بيانگر حد كنيز زنا كار نمي­دانند: نكره بودن واژة «فاحشه» نشان مي‌دهد كه «فاحشه»، عام است و تمامي انواع و اقسام فحشا را در برمي­گيرد و اختصاص آن به زنا، نياز به دليل خاص دارد.( محقق اردبيلي، مجمع الفائده، 13/140 ؛ زبده البيان، /520)

نقد قسمت دوم

اول: از امام صادق(عليه السلام)روايت شده كه مراد از فاحشه، خروج به سيف است(فيض كاشاني، 4/186) و علامه طباطبايي بر اين باور است كه مراد از فاحشه، اذيت وآزار پيامبر(ص)، افترا، تهمت و ديگر گناهان است.(طباطبايي، 16/308) در اين صورت آية شريفه بيانگر حكم زنا نيست و هيچ گونه ناسازگاري ميان سنگسار و آية شريفه رخ نمي­دهد.

دوم: برخي ديگر از مفسران مراد از العذاب را، عذاب قيامت مي­دانند و عذاب دنيوي را مقصود آيه نمي­دانند. (طبري، 21/191؛ ابن جوزي، 6/196)

بر اين اساس اگر مراد از فاحشه، زنا باشد باز هم ميان سنگسار و آية شريفه ناسازگاري رخ نمي­نمايد، چه اينكه سنگسار، عذاب دنيوي است و آيه شريفه از دو چنداني عذاب در آخرت خبر مي­دهد.

 

شبهه سوم: ناسازگاري رجم با ديگر احكام زنا

در شماري از آيات قرآن از توبه، ايمان، عمل صالح زنا كار، حرمت تزويج زاني و زانيه، اخراج ازمنزل و ... سخن گفته شده است:

« يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهَانًا إِلا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلا صَالِحًا...» (فرقان/69-70)

« الزَّانِي لا يَنْكِحُ إلا زَانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَالزَّانِيَةُ لا يَنْكِحُهَا إِلا زَانٍ أَوْ مُشْرِكٌ...» (نور/3)

بر اين اساس، ميان سنگسار و آيات ياد شده ناسازگاري رخ مي­دهد چه اينكه با سنگسار زنا كار، محلي براي احكام ياد شده باقي نخواهد ماند.

 

سنجش و ارزيابي

دو احتمال در مورد « الزَّانِي» و«َالزَّانِيَةُ» در آية سوم سورة نور وجود دارد:

الف. مراد، آن گروه از زنا كاران هستند كه به گناه خويش اعتراف ندارند و شهودي نيز بر جرم ايشان وجود ندارد.

اين گروه، سنگسار نمي­شوند و هيچ گونه كيفر ديگري نمي­بينند، بنابر اين بايد از ازدواج با زنا كاران پرهيز كنند.

ب. به قرينه سياق پيشيني« الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا...»، آيه ناظر به زناكاراني است كه شلاق خورده­ و حاضر به توبه نيستند(طباطبايي، 15/80). چنين افرادي به قرينه روايات و اجماع فقها، تنها مردان و زنان غير محصن مي­باشند كه اگر محصن شناخته شوند حد ايشان رجم است نه شلاق.

افزون بر اين، اگر زنا كار محصن باشد و از عمل منافي عفت خويش توبه كند حد رجم از او ساقط مي­گردد، بنابر اين نمي‌توان گفت: توبه زنا كار در صورتي است كه او رجم نشده باشد و تنها حد شلاق بر او جاري شده باشد كه اگر رجم شده باشد پس از رجم توبه او بي معنا خواهد بود.

بنابر اين هيچ گونه ناسازگاري ميان سنگسار و آيه ياد شده وجود ندارد.

در آيه « يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ...» نيز چند نكته در خور توجه است:

يك. ضمير «له» به « من يفعل ذلك » بازمي­گردد و در نگاه شماري از تفسيرگران، مراد از «ذلك» شرك در عبادت است، چه اينكه از ميان گناهان ياد شده، تنها اين گناه موجب خلود در جهنم مي­گردد. (طوسي، 7/508) به خصوص با نظرداشت اين نكته كه عناصري چون توبه، ايمان و عمل صالح، كه در سياق جمله مورد بحث قرار گرفته است، با شرك در عبادت مناسبت دارد و از كسي كه شرك در عبادت دارد توبه، ايمان و عمل صالح خواسته مي­شود.

 

شبهه چهارم: ناسازگاري رجم با حد زنا در قرآن

در نگاه عده­اي آِيه شريفه «الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلا تَأْخُذْكُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ» (نور/2) حد رجم ناسازگار است چرا كه در آيه شريفه، حد زنا شلاق است و اين حد برخلاف رجم، سبب مرگ زنا كار نمي­شود.

افزون بر اين، آيه « وَخُذْ بِيَدِكَ ضِغْثًا فَاضْرِبْ بِهِ وَلا تَحْنَثْ » (ص/44) نشان از آن دارد كه حد زنا، شلاق است نه سنگسار، چه اينكه ايوب(عليه السلام)كه به همسر خويش بد گمان شده بود قسم ياد كرد كه او را پس از بهبودي شلاق بزند و نامي از سنگسار نبرد و قسم بر رجم او نخورد. همچنين وقتي ايوب به اشتباه خويش پي‌برد، تكليف خويش را در برابر قسمي كه خورده بود، نمي­دانست. پس خداوند به او وحي كرد كه به دست خويش دسته چوب نرمي بردار و همسرت را با آن به ملايمت بزن.(طبري، 23/200)

بنابر اين آيه شريفه نشان مي­دهد كه ايوب(عليه السلام)كيفر زنا، حتي زناي محصنه را، ش

+ نوشته شده در یک شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 23:56 توسط مجید باقری |

 

 
 
 در ارتباط با ازدواج، این پرسش مطرح است که« ماهیت ازدواج» چیست؟ و آیا ماهیت ازدواج موقت همانند ماهیت ازدواج دائم است؟ و آیا این نوع ازدواج تاثیری در پیشگیری از جرائم منافی عفت دارد یا خیر ؟ آیا ماهیت ازدواج موقت، همانند ماهیت یک معامله و تجارت است که از طریق آن، پول و کالا مبادله می‌شود؟ البته تردیدی نیست ـ تعیین مهریه در عقد موقت، از ارکان آن است، ولی این امر، عقد موقت را به یک قرارداد تجاری یا مالی تبدیل نمی‌کند. باید اعتراف کرد که تعیین ماهیت، برای ازدواج موقت، دشوار است. آیا در تعیین ماهیت ازدواج موقت باید به «تعریف» آن توجه کرد و یا باید به اراده زن و شوهر توجه نمود؟ اگر مبنای اول، مورد توجه باشد، توجه به این نکته ضروری است که ازدواج موقت در قبل از اسلام نیز وجود داشته است و به عبارت دیگر، ازدواج موقت از احکام امضایی است نه تأسیسی، نهایت آن که قانون گذار الهی، ضوابط و شرایط خاصی را برای آن بیان نموده است. بر این اساس، ازدواج موقت یک امر عرفی است كه در این صورت، این پرسش مطرح است که آیا از نظر عرف، ازدواج موقت دارای ماهیت مالی و قراردادی، همانند قرارداد تجاری است؟ به نظر می‌رسد که عرف، ازدواج موقت را قرارداد مالی تلقی نمی‌کند.
دررابطه با کارکردهای مثبت ازدواج موقت می توان گفت: کاهشمحدودیت های ازدواج دائم، تسهیل ازدواج، زمینه‌سازی برای ازدواج دائم، پیشگیری ازفساد و فحشا و سایر جرائم از کارکردهای مثبت ازدواج موقت است و حتی دربعضی ازخانواده ها می تواند به صورت موردی از طلاق پیشگیری کند .
 
مساله جنسی بخشی از زندگی بشر و تعامل وی با دیگران است . اگر ما مسالهجنسی را از نظر اهمیت در ردیف سایر فعالیت ها قرا ردهیم و ان را موضوع جداگانه اینشناسیم که گفت و گو از آن گناه است بسیاری از مشکلاتی که امروز در جامعه داریمبرطرف می شود.
محدودیت ایجاد کردن در ازدواجموقت باعث شده که برخی گناهان جنسی ،مثل زنا،هم جنس بازی و موارد این چنینی درجامعه افزایش پیدا کند و در برخی موارد هم منجربه نزاع های دست جمعی و قتل شده است.
درچنین شرایط و ساختار فرهنگی،اجتماعی و اقتصادی یکی از بهترین راهکارها برای پیشگیریاز جرم،به خصوص بحث جرایم جنسی این است که نگرش ها را نسبت به ازدواج موقت تغییردهیم و به نوعی ارزش برای آن قائل شویم، همانطور که ازدواج موقت در احادیث آمده کهمباح نیست بحث ثواب بودن آن مطرح است. بنابر این یکی از راهبردهای اجتماعی پیشگیریاز جرم که در صورت عملی شدن باعث کاهش شدید جرایم جنسی و جرایم مرتبط با آن می شوداقدامات فرهنگی در راستای قبح زدایی از ازدواج موقت و ترویج این نوع ازدواج درجامعه اسلامی است.
در این سمینار که شامل 5 فصل می باشد ما پس بیان مقدمات در فصل سوم به تبین موضوع سمینار پرداخت و آنرا ذیل دو بخش جداگانه آورده ایم چرا پس از ثبوت ازدواج موقت چه به لحاظ شرعی و قانونی و چه به لحاظ عرفی لازم می نمود که نقش آنرا در پیشگیری جرائم جنسی بیان داریم برای همین این بخش را بصورت جداگانه مطرح نمودیم که خواننده پس مطمح نظر قرار دادن بخش اول حال دیگر بودن دغدغه خاطر به راهکارهای بخش دوم جامه عمل بپوشاند و چون به نظر می رسد برای عملیاتی کردن یک موضوع ابتدا باید مبانی آنرا اثبات نمود و ما به دنبال این هدف بودیم . انشاء الله به این هدف رسیده باشیم .
فصل دوم :
-     کلیات سمینار
بخش اول
-     مفاهیم :
 کلید واژه ها : ازدواج موقت جرائم منافی عفت
گفتار اول :
-                 مفاهیم ادبی و اصطلاحی ازدواج موقت (متعه) :
در كتاب قاموس قرآن چنين آمده است: متعه را از آن جهت متعه گویند که آن مورد انتفاع است تا مدت معلومی، به خلاف نکاح دائمی که مدت معلوم ندارد (قرشي، علی اکبر، قاموس قرآن/ 266). راغب در مفردات، «متعه» را این گونه بیان کرده است: «متعه النکاح آن است که مرد، زنی را به مهریه و مال مشخصی که به او می دهد، برای مدت مشخص و معلوم به عقد در می آورد و پس از پایان مدت بدون طلاق از یک‌دیگر جدا می‌شوند» (اصفهاني، راغب، مفردات/ 758)
گفتار دوم :
مفاهیم ادبی و اصطلاحی جرائم منافی عفت :
درایران که اعتقادات وفرهنگ عمومی مردم وامرونهی های قانونی براصول
وموازین شرعی استواراست، )اصل چهارم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران(
جرایم منافی عفت جایگاه درخورتوجهی دارد. این جرایم درطبق بندی جرایم،
جزءجرایم خلاف عفت واخلاق عمومی جامعه است؛برخی حقوقدانان معتقدند
هرگاه ا ین جرایم باعنف واکراه واقع شود،جرایم علیه اشخاص نیزمحسوب میشود
میرمحمدصادقی،1387،ص499 (،چنانچه درقانون مجازات فرانسه نیزجرایم
جنسی ذیل  مبحث جرایم علیه اشخاص آمده است.
شایدبتوان این جرایم راجرایم جنسی نیزنامید؛زیرا،اغلب مصادیق جرایم
منافی عفت،بابروزرفتارهای جنسی ارتکاب مییابند. تعیین مصادیق این جر ایم
باتوجه به جایگاه ویژه ای که درسیاست جنایی ایران دارد،مسأله ی مهمی است.
این جایگاه رامیتوان بانگاهی به شرایط سخت اثبات زناولواط واجرای حدآن،
درقانون مجازات اسلامی وهمچنین سختگیری قانونگذاردرنحوه ی رسیدگی
به این جرایم درماده ی 43قانون آیین دادرسی دادگاههای عمومی وانقلاب  در
امورکیفری وهمچنین تبصره ی3ماده ی3اصلاحی قانون تشکیل دادگاههای
عمومی وانقلاب به وضوح مشاهده کرد. دراین جرایم،آسیب وضرروزیان ناشی
ازجرم بیش ازآنکه مادی باشد،روانی وحیثیتی است؛لذا،جبران آن ازسایر
جرایم دشوارتراست. به گفته ی محققین،درتمام کشورها،رقم سیاه بزهکاری در
این جرایم بیش ازسایرجرایم است؛شایدمهمترین دلیل آن،عدم تمایل بزهدیده
به گزارشموضوع به پلسی برای جلوگیری ازلکه دارشدن حیثیت اودرخانواده
واجتماع است. به هرحال تشخیص درست موارد لزوم دخالت قاضی،کشف جرم
وتعقیب مجرم وتحقیق ازاودراین دسته ازجرایم،لازمه ی رسیدن به اهداف
سیاست جنایی درمواجهه بااین جرایم است؛اهدافی که باملاحظات خاص شرعی نیزبایدهمراه باشد.
بخش دوم


+ نوشته شده در پنج شنبه 15 تير 1392برچسب:,ساعت 19:56 توسط مجید باقری |

مقدمه

نگراني بشر در طول تاريخ در قبال تخطي و تجاوز عليه حيثيت جسماني و اموال، مقدسات و عرف و آداب و رسوم و هنجار اموري غير قابل انکار است، دلايل و مدارک تاريخي بيانگر اين مطلب است که جامعة انساني از نخستين ادوار زندگي جمعي با پديدة مجرمانه درگيري داشته است. واکنش‌هاي متعددي که در جهت حفظ منافع فردي و جمعي در برابر تهديد کنندگان مصالح و متجاوزين به آداب و رسوم اتخاذ مي شود، نشانگر اين است که انسان در تمام ادوار اموري را جرم دانسته و مخالف طبع خود شناخته و با آن به مبارزه برخاسته است. در واقع پيشينيان صرف عمل مادي که به ديگري ضرر برساند جرم مي دانستند، اين عمل فرقي نمي کرد که از حيوان يا نبات يا اشياء بي جان صادر مي شد تنها نتيجة جرم که خسارت بود نه چيز ديگر . علاوه بر آن در حقوق قديم مسئوليت ناشي از جرم نه تنها بر فاعل مادي بلکه بر خويشاوندان و بستگان بار مي شد زيرا او در جامعه هاي باستاني جزء جدايي‌ناپذير اجتماع خود به شمار مي آمد و به يک معني شخصيت مستقل نداشت. جرايم عليه تماميت جسماني از زمرة جرائم خشونت آميز مي باشند، بديهي است هرگاه صدمات وارده به مرگ قرباني بيانجامد، به ويژه آنجا که مرتکب چنين نتيجه اي را بطور مستقيم يا غير مستقيم قصد کرده باشد، بر شناعت و زشتي عمل افزوده مي‌شود و برچسب قاتل بر پيشاني مجرم نقش مي بندد. قتل، انسان را از عزيز ترين دارايي وي، يعني حيات، محروم مي سازد و تنها جرمي است که صدمة ناشي از آن غير قابل جبران است. اهميت جرم قتل عمدي از ميزان مجازات پيش بيني شده براي آن در نظام هاي حقوقي مختلف (اعم از قصاص، اعدام، حبس) قابل درک است. به همه‌ي آنچه که گفته شد بايد اين کلام والاي خداوند را افزود که «هرکس ديگري را بدون اقتضاي قصاص يا بدون آنکه فسادي کرده باشد بکشد، چنان باشد که همه مردم را کشته است ... »[1] رواياتي هم از پيامبر اسلام (ص) مبني بر اينکه قتل مؤمن از زوال دنيا نزد خداوند عظيم تر است و اين که اگر همه‌ي اهل زمين و آسمان در قتل مؤمني شرکت داشته باشند خداوند همه آنان را به جهنم مي برد، نقل شده است.[2] شايد از همين روست که جرم قتل و ساير جرائم عليه تماميت جسماني اشخاص در لسان فقيهان جنايت ناميده شده، که اين واژه خود نشانگر شدت زشتي اين جرم است. بايد افزود که احترام به زندگي افراد چه قبل از مرگ و چه بعد از آن در اديان الهي مورد توجه بوده است و بي احترامي به مرده را امري قبيح مي دانستند و مجازات بيشتري را اديان الهي براي اعمال ارتکابي مجرمانه بر روي اموات قائل مي‌شوند. بدين ترتيب در اين رساله قصد داريم به جرائم و جنايات عليه مرده بپردازيم تا تاييدي باشد بر وجود و قوت اين قاعده : «حرمه الميت کحرمه الحي» و قاطعيت رواياتي که احترام انسان در حال حيات و ممات را يکي مي دانند من جمله اينکه پيامبر (ص) فرمود: «حرمه المسلم ميتاً کحرمه و هوحي سواء».[3]. این تحقیق در 5فصل تدوین شده است که در آن مضامینی چون:واژه شناسی,بررسی این مساله پیش وپس از اسلام و....بحث شده است. همچنین مباحث مربوط به جرائم علیه حیثیت مادی ومعنوی مردگان مانند سرقت,مثله کردن مرده قذف افترا و....پرداخته ودر نگاه میدانی سعی شده به پرونده مطروحه در دیوان عالی کشور و بررسی حول آن  انتقادات وارده بر آن پرداخته شود .امیدواریم مقبول درگاه حق تعالی باشد.
فصل اول : کليات

مبحث اول : واژه شناسي

گفتار اول : مفهوم مرگ[4]

آدمي در کدام هنگام مرده محسوب مي شود؟ در اين مورد نظرات مختلفي ارائه شده است. در مورد سوال اول بطور مختصر اين اشاره را بکنيم که قبل از دميده شدن روح خود جسم داراي زندگي انساني به معني اخص کلمه نمي باشد. در اين مرحله براي اوديه مستقر شده است، ولي بعد از دميده شدن روح همانند يک انسان کامل با او رفتار مي‌شود، و اگر بعد از تولد بميرد و بر جسد او جنايتي واقع شود همانند يک انسان کامل با او رفتار مي‌شود. اما بحث اصلي ما بر روي مرگ افراد است نه تولد آنها، همچنانکه در تعيين شروع حيات انسان نظراتي گوناگون ارائه شده در تعيين معياري که بتواند مرگ و پايان زندگي را معين نمايد نيز اتفاق نظر وجود ندارد. تشخيص اينکه فرد در لحظه وقوع جنايت بر روي او داراي چه حالتي بوده است از لحاظ ميزان مسئوليت و واکنش جزايي اهميت زيادي دارد. تشخيص حيات و مرگ و لحظه وقوع آنها نه تنها در جنايات بلکه در امور حقوقي مثل ارث، شهادت در جنگ و ... مبحثي مهم است و داراي آثار متفاوتي است.

براي روشن تر شدن بحث ابتدا ما به تعريف مرگ و ميت مي پردازيم و آثار آنرا بحث مي کنيم.

مرگ پديده اي طبيعي و زيست شناسي است. مرگ به از بين رفتن قطعي و برگشت ناپذير اعمال قلبي، عروقي، تنفسي و حسي و حرکتي گفته مي شود چه فقدان قطعي آنهاست که به مرگ حتمي سلولهاي مغزي که قاطعترين علامت مرگ است صحه مي گذارد.[5] علم پزشکي مرگ را يک امر آني که در يک مرحله آثار حيات همزمان از دست رود قلمداد نمي کند بلکه آنرا جرياني مستمر مي داند زيرا قسمت هاي مختلف بدن در لحظات مختلف مي‌ميرند.[6]

گذشته از اختلاف نظرهايي که در خصوص مرگ و زمان وقوع آن وجود داشته است بنظر مي‌رسد دين اسلام براي پايان بخشيدن به آراء و اختلاف نظرات در مورد مرگ و لحظه وقوع آن قائل به حد فاصلي بين زمان حيات قطعي و زمان مرگ قطعي بوده مجني عليه را هرچند داراي برخي از عوارض حيات باشد در حکم مرده قلمداد مي نمايد براساس اين نظريه، شخصي که با جنايت خود موجب عروض چنين حالتي بر مجني عليه شود قاتل خواهد بود اگرچه مرگ قطعي مجروح ناشي از فرد ديگري باشد. پس از نظر فقه جزايي و قانون مجازات اسلامي انسان ممکن است يکي از حالات زير را دارا باشد:[7]1- حيات پايدار                2- حيات غير مستقر «در حکم مرده»           3- مرگ قطعي

 

حيات ناپايدار ( در حکم مرده):

براي تشخيص اين مرحله از زندگي فقهاي اسلام نظرات و معيارهاي متفاوت را ارائه داده اند :

اولين معيار و نظريه مربوط به شيخ طوسي[8] است:

به نظر او زمان ادامه حيات قطعي مجني عليه بر حسب روز معين مي شود به گفته شيخ در کتاب المبسوط زنده ماندن فرد کمتر از يکروز ملاک است. ما 3 نظريه را مطرح مي کنيم :

نظر اول : نظر شيخ طوسي اگر مجني عليه کمتر از يک روز عمر نمايند حيات او ناپايدار و در حکم مرده است.

نظر دوم: مرحوم آيت الله خويي[9] زوال ادراک، شعور، نطق و حرکت اختياري مجني عليه را نشانه‌ي در حکم مرده قرار گرفتن مي داند. به نظر فقهايي که اين معيار را قبول نموده اند، طول زمان قابل زيستن و نظريه قبلي بخاطر اينکه آگاهي بر بقاء حيات در يک يا دو روز مشکل است را مردود اعلام نموده اند.

نظر سوم : در اين نظريه عرف ملاک اصلي است يعني دو نظريه بالا يعني طول زمان زيستن در شرايط بدني از نظر عرف ملاک است.

به نظر مي آيد قانونگذار ما در تعريف «در حکم مرده» با ذکر کلمات «آخرين رمق حيات» صدق عرفي را پذيرفته است.

 



[1] آيه 32، سوره مائده

[2] . از جمله نگاه كنيد به : ترمذي ، سنن ،‌ج 4 ، ص 17

[3] عوض احمد ادريس، کتاب ديه، ترجمه دکتر عليرضا فيض، چاپ وزارت ارشاد اسلامي، ص 187

[4] فرامرز گودرزي، پزشکي قانوني، ج اول، صص 317 تا 329

[5] سيد حسين صفايي و سيد مرتضي قاسم زاده، حقوق مدني اشخاص و محجورين، انتشارات سمت، ص142

[6] محمدهادي صادقي، جرائم عليه اشخاص و تماميت جسماني، نشر ميزان، ص 49

[7] همان، ص50

[8] شيخ طوسي، المبسوط، ج7، ص203 و نيز ج6 ص 275، چاپ حيدري، سال 1351

[9] سيد ابوالقاسم ، خويي ، مباني تکمله المنهاج، ج2، ناشر لطفي، چاپ نجف اشرف، صص 20-19

 



ادامه مطلب


+ نوشته شده در جمعه 7 بهمن 1390برچسب:,ساعت 18:34 توسط مجید باقری |

مبحث چهارم :وجود عنصر معنوي

هما نند ساير جرايم ، جرم سقط جنين ممكن ا ست به صورت عمد ،‌ شبه عمد ، خطاي محض (ماده 492) و يا در حكم شبه عمد (ماده 715 قانون مجازات اسلامي) ارتكاب يا بد. ملاك براي تشخيص اينكه جرم به كدام يك از اين اشكال ارتكاب يا فته همان ملاك هاي مذكور در مواد 206 و 295 قانون مجازات اسلامي است در مورد سقط جنين به موجب ضرب يا اذيت و آزار ديگران (موضوع ماده 622 قانون مجازات اسلامي) ،‌مقصود از عمد، عمد در سقط جنين است نه عمد در ضرب و آزار، يعني اينكه كسي به قصد سقط جنين اقدامات را انجام دهد.

گفتار اول :علم بر حامله بودن زن

پس اگر كسي بدون آگاهي از حامله بودن زن، وي را مورد ضرب و آزار قرار داده (ماده 622) يا وي را دلالت به استعمال ادويه يا وسايل ديگر نمايد (ماده 623) و عمل وي منجر به سقط جنين شود، اين اقدام مشمول مقررات مربوطه به سقط عمدي جنين خواهد بود.

گفتار دوم :وجود رابطه عليت بين فعل مرتكب و سقط جنين

به عبارت ديگر بايد نتيجه حاصله يعني سلب حيايت از جنين، مستند به عمل مرتكب باشد. تشخيص اين امر به عهده پزشكي قانوني است . بنابراين اگر بنا به گزارش پزشكي قانوني، بين سقط جنين و ضرب و اذيت و آزار يا استعمال ادويه و وسايل يا ... رابطه عليت وجود نداشته باشد، جرم سقط جنين هم واقع نشده است مويد اين مطلب، حكم شماره 9780 صادره از شعبه 2 ديوان عالي كشور است كه در موردي كه فوت و سقط جنين مستند به فعل متهم نبوده بلكه در موقع بيرون آوردن از رحم مرده بوده براي عمل، جنبه كيفري قايل نشده است.

گفتار سوم :سقط جنبه درما ني نداشته باشد.

در اكثر كشورها ، سقط درماني كه براي حفظ حيات مادر ضروري باشد ، جرم محسوب نمي گردد. در قوانين ما نيز در ماده واحده جديد التصويب به اين امر اشاره شده متنها علاوه بر حفظ حيات مادر يك مجوز ديگر نيز براي سقط جنين وجود دارد و آن احراز اين مطلب است كه جنين پس از تولد به علت عقب ماندگي يا ناقص الخلقه بودن موجب حرج والدين يا طفل مي شود. البته اين نكته قابل توجه است كه منظور از حفظ حيات مادر اين نيست كه واقعاً اين عمل (سقط جنين) در نجات موثر افتد بلكه مهم انگيزه مرتكب است و اينكه واقعاً قصد حفظ حيات مادر را داشته باشد. لذا سقط جنين در صورتي جرم است و مجازات دارد كه جنبه درماني نداشته باشد و همانطور كه در ماده واحده آمده اگر بدون رعايت شرايط مقرر در اين ماده واحده سقط جنيني صورت گيرد. متخلفين به مجازات هاي مقرر در قانون مجازات اسلامي محكوم خواهند شد . در ادامه اين مجازات هاي مقرر را بررسي خواهيم كرد.

فصل سوم

كيفر سقط جنين عمدي درقوانين جزائي ايران

جرائم عليه تماميت جسماني از قبيل قتل و جرح از موضوعاتي است كه قانونگذار سخت به آن اهتمام داشته و براي جلوگيري از وقوع آن و نيز جبران صدمات وخسارات وارده، احكامي را مقرر كرده است، اما آيا همة اين قوانين و قواعد درمورد جنايات وارد برجنين وسقط آن نيز جاري مي‌شود، مسلماً‌ پاسخ منفي است، زيرا هرچند كه جنين منشا انسان است و به خصوص در اواخر دوران حاملگي صورت انساني به خود مي‌گيرد وشايد بتوان لفظ «انسان» را بر او اطلاق كرد اما تا زماني كه مراحل تكامل خود را طي نكرده و متولد نشده است، انسان كامل و مستقلي نيست، به مادر خود متصل است و بســان عضــوي از اعضـاي اوسـت و بدون او قادر به ادامة حيات خود نيست و از همين رو شايد اطلاق لفظ ‌ا نسان بر او صحيح نباشد، به جهت اين ويژگي دوگانه ‌سقط جنين يا حمل احكام و قوانين خاص خود را دارد كه از جهاتي با جنايات وارد بر انسان متولد شده مشابه و از جهاتي نيز متفاوت است.كيفر و مجازات در اينجا با توجه به شخص جاني،‌ حالات مختلفي خواهد داشت، زيرا جاني يا خود مادر است و يا غير او، درحالت اخير غير مادر به طور عمدي مباشرت به اسقاط جنين كرده كه يا اين كار را از طريق ضرب و شتم و اذيت وآزار زن حامله انجام داده و يا به دنبال درخواست مادر وتمكين وي درمقابل او با دادن دارو و وسائل ديگر، اقدام به سقط نموده است و فرد مرتكب، يا پزشك، ماما و داروفروش ميباشد و يا از افراد عادي است. كيفر سقط در هر يك از حالات فوق با ديگري متفاوت است كه مجموعاً‌ چهار صورت پيدا مي‌كند كه به بررسي آنها مي‌پردازيم:

مبحث اول :جاني خود مادر است، مثل آن كه با پريدن، خوردن دارو وامثال آن اقدام به پايان دادن به دوران بارداري ميكند، چنين سقطي چه قبل از ولوج روح و چه بعد از آن، درهرحال مجازاتهايي از قبيل حبس، شلاق يا جزاي نقدي نداشته و تنها مادر به پرداخت ديه محكــوم خواهد شــد. مادة 489 قانون مجازات اســلامي مصوب 1370 ميگويد: هرگاه زني جنين خود را سقط كند، دية آن را درهرمرحله اي كه باشد، بايد بپردازد وخود سهمي از آن ديه نميبرد.مطابق مادة 623 كساني هم كه مادر را در اين امر عالماً‌ و عامداً‌ معاونت و ياري كرده و او را دلالت به استعمال دارو يا وسائل ديگري نمايند به 3 تا 6 ماه حبس محكوم خواهند شد، مگر اينكه ثابت شود اقدام ايشان، براي حفظ حيات مادر بوده است. اگر اقدام زن با رضايت شوهر و معاونت او باشد، بدين معني كه مشوق او بوده و او را دراين امر با پرداخت هزينه و امثال اينها ياري كرده باشد، حكم مسأله چه خواهد بود؟ اين مورد، شايعترين مورد سقط جنين دركشور است كه معمولاً به منظور كنترل جمعيت صورت ميگيرد، در اينجا نيز مطابق مادة 487 مادر بايد ديه بدهد و سهمي از آن ديه نميبرد، شوهر او نيز به جهت معاونت درسقط مطابق مادة 880 قانون مدني و ملاك مادة 487 قانون مجازات اسلامي سهمي از آن نخواهد داشت،‌ بنابراين اولياي دم، وراث طبقة دوم مي‌باشند كه در صورت مطالبه، ديه به ايشان پرداخت خواهد شد.

بلي اگر معاونت پدر به نحوي باشد كه مصداق مادة 623 شود، به مجازات ياد شده درآن ماده نيز محكوم خواهد شد.

در اينجا جالب است بگوييم، پيش از انقلاب اسلامي به تقليد از حقوق فرانسه و ديگر كشورهاي اروپايي و براساس مادة 182 قانون مجازات عمومي مصوب 1304 براي زني كه اقدام به سقط جنين خود كرده بود، يك تا سه سال حبس در نظر گرفته مي‌شد. هم اكنون نيز در اكثر كشورهاي جهان براي مادري كه اقدام به سقط نموده مجازات حبس درنظر گرفته مي‌شود.به هرحال آنچه مسلم است، در قوانين موجود براي زن حاملهاي كه به منظور سقط جنين به پزشك، قابله يا افراد ديگر مراجعه ميكند و نسبت به عمليات مجرمانه اي كه توسط اين افراد در مورد وي، به طور مستقيم انجام ميگيرد تمكين ميكند، به جز ديه، مجازات كيفري پيش بيني نشده است. ولي آيا به عنوان معاونت درجرائم (موضوع مادة 623 و 624) مجازاتي براي او در نظر گرفته نشده است؟ زيرا مادة 726 قانون مجازات اسلامي اعمال مجازات را در جرائم تعزيري مجاز دانسته است.بايد درجواب بگوييم، به نظر ما چنين مادري را نميتوان به جهت معاونت در عمليات سقط مجازات نمود، زيرا درست است كه چنين زني به جهت پرداخت پول، تشويق و بالاخره تمكين درمقابل ماما و تسهيل جنايت توسط او، مطابق مادة 43 قانون مجازات اسلامي معاون محسوب ميشود و طبق مادة 726 هر فردي كه در جرائم تعزيري معاونت نمايد، حسب مورد به حداقل مجازات مقرر درقانون براي همان جرم محكوم ميشود و مجازات مادة 623 و 624 نيز به شهادت ذكر آن ها در كتاب تعزيرات، يك مجازات تعزيري است و درنتيجه چنين مادري بايد به حداقل مجازات كه دوسال حبس مي‌باشد محكوم شود، ولي مادة 489 زني را كه اقدام به سقط جنين كرده فقط به ديه محكوم مي‌كند و مجازات حبس را براي او كه مباشر بوده در نظر نگرفته است، بنابراين چگونه ميتوان گفت كه اگر مادر بالمباشره اقدام كرده باشد، حبس ندارد، اما اگر معاونت نموده باشد دو سال حبس دارد، زيرا معاونت به طريق اولي نبايد حبس داشته باشد. بنابراين روح قانون و اصل تفسير مضيق قوانين جزايي، مقتضي عدم مجازات وي هستند.

مبحث دوم :جاني و مباشر در سقط از افراد عادي مي‌باشند، در اين حالت نيز علاوه بر پرداخت ديه، به شش ماه تا يك سال حبس محكوم ميشوند. مادة 623 در اين مورد مي‌گويد: هركس به واسطة دادن ادويه يا وسايل ديگري موجب سقط جنين زن گردد به شش ماه تا يك سال حبس محكوم ميشود واگر عالماً‌ و عامداً زن حاملهاي را دلالت به استعمال ادويه يا وسايل ديگري نمايد كه جنين وي سقط گردد، به حبس از سه تا شش ماه محكوم خواهد شد مگر اينكه ثابت شود اين اقدام براي حفظ حيات مادر ميباشد و در هر مورد حكم به پرداخت ديه مطابق مقررات مربوط داده خواهد شد.در روية قضايي ايران به اين سه حالت از سقط، سقط جنين جنايي گويند كه در مقابل آن سقط جنين طبي، ضربه اي و خود به خودي قرار دارد.

مبحث سوم :سقط جنين ضربه ايجاني، عالماً و عامداً از طريق ضرب يا اذيت و آزار زن باردار موجب سقط جنين شود، در اين حال مطابق مادة 622 قانون مجازات اسلامي علاوه بر پرداخت ديه يا قصاص، حسب مورد به حبس از يك تا سه سال نيز محكوم خواهد شد.همان‌طور كه مشخص است اين ماده مبهم ميباشد و دو احتمال در معناي آن وجود دارد:

احتمال اول: مراد آن است كه چنين جا ني اي در صورتي كه سقط پيش از ولوج روح (5/4 يا 5 ماهگي) باشد، به پرداخـت ديه و حبــس از 1 تا 3 سال محكوم ميگردد و اگر درجنين روح دميده شده باشد به قصاص محكوم ميگردد. پس مراد از قصاص، قصاص جاني است به خاطر جنايتي كه برجنين وارد كرده است چنان كه مادة 91 قانون تعزيرات سابق مصوب سال 1362 به اين امر تصريح كرده بود كه اسقاط جنين پس از ولوج روح موجب قصاص است.

احتمال دوم: مراد از قصاص، قصاص جنايتي است كه جاني برمادر وارد كرده است. به نظر ما به دلايل زير، مادة 622 بايد حمل برمعناي دوم شود:

1ـ برخي از فقها ما نند آيت الله گلپايگاني ، آيت الله خويي و ديگران سقط جنين را مستوجب قصاص نفس نميدانند. بنابراين حمل ماده، براين معني مغايرتي با موازين اسلامي ندارد.

2ـ در قوانين موضوعه، تصريح به قصاص نشده است و مادة 91 قانون تعزيرات مصوب سال 1361 نيز كه صراحت دارد، قانوني موقت بوده و عصر آن سپري شده و بلكه با تسامح ميتوان گفت قانون تعزيرات مصوب 1375 آن را نسخ كرده است.

3ـ مجازات حبس دراين ماده پس از عبارت ‌پرداخت ديه يا قصاص آمده است، بنابراين بايد به همراه هر دو اعمال شود. يعني بعضي اوقات جاني، به پرداخت ديه و حبس محكوم خواهد شد و برخي اوقات نيز به قصاص همراه با حبس (مانند زماني‌كه به منظور اسقاط جنين با چاقو به زن حامله ضربهاي وارد كرده است). در اين مورد، به ناچار بايد مراد از قصاص، قصاص عضو باشد، به دليل جنايت بر مادر، نه قصاص نفس به‌خاطر سقط جنين پس از ولوج روح، زيرا مجازات حبس با جزاي نقدي و شلاق جمع مي‌شود، ولي با اعدام و قصاص نفس قابل جمع نيست. بله اگر مادة 622 بدين صورت تنظيم شده بود: … علاوه برقصاص يا ديه به حبس از يك تا سه سال محكوم خواهد شد‌ اين اشكال وارد نبود و مجازات حبس فقط اختصاص به ديه داشت.

4ـ اگر مجازات ضرب و جرح عمدي منجر به سقط جنين، پس از ولوج روح، قصاص بوده باشد، مجازات مادري كه مباشرتاً‌ اقدام به سقط جنين كرده يا پزشك و مامايي كه اقدام به سقط جنين كرده است، نيز بايد قصاص باشد چنا نكه مادة 91 تعزيرات سابق نيز بدين امر تصريح كرده بود، زيرا ملاك درتشخيص جنايات عمدي، شبه عمدي و خطاي محض در همة حالات فوق يكي است. در حالي كه مادة 489 و 624 براي مادر ديه و براي پزشك يا ماما دية همراه حبس مقرر كرده است، بنابراين در اينجا نيز مجازات او ديه همراه حبس خواهد بود.

5ـ اصل احتياط در دماء و قاعدة تفسير مضيق قوانين كيفري نيز اقتضا دارند كه اين ماده را حمل بر احتمال دوم كنيم.

 



ادامه مطلب


+ نوشته شده در جمعه 7 بهمن 1391برچسب:,ساعت 17:50 توسط مجید باقری |

بسمه تعالی

مقدمه

سقط جنین یا سقط حمل از زمره جرایمی است که جوامع از بدو تشکیل تا به امروز با آن روبرو هستند و یا فتن راهی برای مقا بله با آن از دغدغه های قا نونگذاران وتدوین کنندگان قوانین کیفری بوده واز دیر باز نیز با جرم ا نگاری و وضع قوا نین ومقررات خاص برای جلوگیری از وقوع این پدیده وتعقیب ومجازات مرتکبان آن ، سعی در جلوگیری از ارتکاب این پدیده شوم داشته اند. از بررسی قوا نین ومقررات جوامع گوناگون و همچنین آثار صاحبنظران کیفری مشخص می گردد که در مفهوم ومعنی ومجازات این جرم اتفاق نظر وجود ندارد و هر جامعه ای با توجه به اهداف و سیا ست کیفری  خود اقدام به تصویب مقررات کیفری در خصوص این بزه نموده وبسته به اینکه جامعه از جوامع دین محور وتکلیف مدار باشد یا سکولار برخورد با این جرم متفاوت است. در حقوق ایران تدوین کنندگان قا نون مجازات عمومی سا بق در بحث مربوط به قتل وضرب وجرح عمدی مقررات حاکم براین پدیده را در مواد 180 تا 184 بدون توجه به منابع فقهی وموازین اسلامی آن آورده ا ند ودر تدوین آن تحت تاثیر قا نون جزای فرا نسه بوده وبدون اشاره به تعریف این پدیده از استعمال سقط جنین خودداری کرده ودر همه جا اصطلاح سقط حمل عمدی را بکار برده اند. همچنین برای مراحل جنینی مجازاتهای متفاوت قا ئل نشده ا ند لکن در عمل دیوان عالی کشور بیشتر تحت تاثیر منابع فقهی بوده وبر اساس موازین اسلامی آرای خود را صادر کرده است. پس از پیروزی انقلاب اسلامی ضوابط قانونی حاکم بر سقط جنین ، براساس موازين اسلامي مورد تجديد نظر قرار گرفت و در نتيجه تغييرات عمدهاي در ضوابط ايجاد گرديد.تدوين كنندگان قانون مجازات اسلامي ، به پيروي از شيوه فقها و صاحبنظران اسلامي ،كه در كتب و آثار خود احكام مربوط به اين مسئله را در مبحث ديات مورد بحث قرار داده اند ، مقررات مربوط به اين امر را در مواد 194 الي 200 قانون ديات و نيز در مواد 90 و 91 قانون تعزيرات تنظيم كرده و برخلاف گذشته سقط جنين را از همان مراحل اوليه استقرار نطفه قابل مجازات دانسته اند .
نهايت آنكه در هر يك از مراحل دوران طبيعي بارداري ،تا قبل از حلول روح در جنين ، ميزان ديه را بطور متفاوت بيان كرده و براي پايان دوران حيات جنيني و زمان حلول روح در جنين كه مربوط به ماههاي آخر بارداري است در مورد كسي كه موجبات سقط جنين زن حامل را فراهم نمايد ، مجازات حبس از سه ماه تا شش ماه را پيش بينی كرده اند و اگر مرتكب جرم طبيب يا قابله باشد و عالما در اسقاط جنين مباشرت نمايد و يا اينكه زن حامل را به وسائل اسقاط جنين راهنمائي كند بر حسب مورد مجازات قصاص يا حبس از سه ماه تا شش سال را پيش بيني نموده اند . نظر به اهميت اين تغييرات وگستردگی اختلاف نظرهای وسیعی که بین حقوق عرفی وحقوق شرعی موجود است در این مقاله به بررسی سقط جنین در حقوق موضوعه ایران با مطالعه تطبیقی در فقه امامیه وحقوق فرانسه می پردازیم.

سوالات اصلی

سوال مهمی که درخصوص عنوان برگزیده مقاله مطرح می گردد اینست که در چه صورتی سقط جنین جرم است وارکان ، عناصر و مجازات آن چیست؟

سوالات فرعی

شرایط وارکان  تجویز سقط جنین در حقوق موضوعه ایران ، فرانسه وفقه امامیه چیست؟

ارکان ، عناصر ومجازات سقط جنین در حقوق ایران ، فرانسه وفقه اما میه چیست؟

فرضیات:

با توجه به منابع فقهی و حقوقی وبعضا پزشکی به نظر می رسد که جنین رادر هیچکدام از مراحل تکامل خود نمی توان به عنوان موجود زنده مستقل از مادردر نظر گرفت که اسقاط کننده آن بعنوان مرتکب  قتل مورد پیگرد قرار گیرد و علیرغم نظریاتی که در تفسیر مواد مربوط به سقط جنین مطرح گردیده وبعضی از حقوقدانان در مراحلی سقط جنین را موجب قصاص دانسته اندقصاص درسقط جنین در هیچ کدام از مراحل تکامل جنین حتی زمانی که روح دمیده شده است قابل تصور نیست.درخصوص تجویزسقط جنین درحقوق موضوعه ایران با توجه به شرایط تعیین شده ،در مرحله قبل از دمیده شدن روح جایز می باشد.

روش تحقیق

این تحقیق از انواع تحقیقات توصیفی- تاریخی است و اطلاعات مورد نیاز آن به شیوه کتابخانه ای جمع آوری می گرددد. منابع این تحقیق از منابع دست اول و در برخی موارد از انواع منابع دست دوم می باشد؛ همچنین از فیش برای جمع آوری اطلاعات در تحقیق استفاده می گردد.

 



ادامه مطلب


+ نوشته شده در جمعه 7 بهمن 1391برچسب:,ساعت 17:46 توسط مجید باقری |

جايگاه قتل از روي ترحم در شرع انور :

بحث را با يك سوال آغاز ميكنيم: شخصى از بيمارى لاعلاجى رنج مى‏برد و مرگش هم نزديك نيست و ادراك و حركت و نطق اختيارى نيز دارد يعنى داراى حيات مستقر است ولى از شدت رنج‏از پزشك و يا فرد ديگرى مى‏خواهد كه با تزريق يك ماده سمى كشنده سريعاً به حيات وى پايان دهد تا از سختى و رنج بيمارى رهايى يابد. آيا درخواست او مى‏تواند مجوز قتل باشد؟ و آيا رضايت مقتول جرم‏بودن اين قتل را از بين مى‏برد؟

همان گونه كه از خود سؤال پيداست جواب را بايد از دو جهت حكم تكليفى و حكم وضعى پى‏گيرى كرد.

اول: حكم تكليفى:  منظور از حكم تكليفى، جواز و عدم جواز است، يعنى آيا چنين قتلى جايز است و يا جايز نيست؟ آنچه از كلمات فقيهان فهميده مى‏شود اين است كه اين فعل چون به حيات يك انسان پايان مى‏دهد به هردليلى كه باشد حرام است و مشمول عمومات و اطلاقات حرمت قتل نفس مى‏شود و مخصصى براى خروج از آنها (عمومات و اطلاقات) وجود ندارد، و صرف اذن مقتول نمى‏تواند سبب تقييداطلاقات و تخصيص عمومات مذكور شود. علاوه بر اين كه قصاص و ديه هر دو از «حق الناس‏» مى‏باشند كه مى‏توان آنها را اسقاط كرد اما حرمت، يك حكم است و حكم قابل اسقاط نيست.

دوم: حكم وضعى منظور از حكم وضعى، حق قصاص و ديه است، يعنى آيا با اذن مقتول قصاص و پرداخت ديه از قاتل ساقط مى‏شود يا خير؟

 در پاسخ بايد گفت: خود اين مساله كمتر مطرح شده است، ولى مساله مشابهى در منابع فقهى وجود دارد كه از نظر ملاك با اين مساله فرقى ندارد، از اين رو مى‏توانند در حكم يك مساله باشند.مساله مطرح شده اين است كه اگر كسى به ديگرى بگويد: «مرا بكش و الّا تو را مى‏كشم‏» آيا جايز است او را بكشد يا خير؟ و اگر كشت آيا قصاص مى‏شود يا خير؟

گويا فقيهان از نظر حكم تكليفى يك نظردارند و مى‏گويند: جايز نيست اگرچه بر اين كار اكراه شده باشد، زيرا اكراه حرمت قتل را از بين نمى‏برد. اما از لحاظ حكم وضعى يعنى ثبوت حق قصاص يا ديه براى اولياى مقتول دو نظريه وجود دارد: نظريه اول : سقوط حق قصاص و ديه برخى از فقيهان معتقدند چون مقتول به قتل خودش اذن داده، لذا حق قصاص و ديه را با اين اذن اسقاط نموده است و وارث نمى‏تواند خواستار قصاص يا ديه شود.لازم به ياد آورى است كه بحث از ثبوت يا عدم ثبوت ديه بعد از احراز عدم ثبوت حق قصاص است. يعنى آيا وارثى كه حق قصاص ندارد، حق مطالبه ديه دارد يا خير؟

شهيد ثانى مى‏گويد: اگر به ثبوت قصاص معتقد نباشيم، در ثبوت ديه دو نظريه وجود دارد مبتنى بر اين كه: آيا بعد از مرگ مقتول ديه بدون واسطه براى ورثه ثابت مى‏شود، يا ابتدا در آخرين لحظه از حيات مقتول به خودش منتقل‏مى‏شود و سپس به ورثه تعلق مى‏گيرد؟ بنابر نظريه اول، پرداخت ديه بر قاتل واجب مى‏شود و اذن مقتول در قتل نمى‏تواند ديه را ساقط كرده، و بنابر نظريه دوم، پرداخت ديه بر قاتل واجب نمى‏گردد، چون فردمستحق يعنى مقتول آن را ساقط نموده است. مؤيد نظريه دوم اين است كه وصيت هاى چنين شخصى در مورد ديه تنفيذ مى‏شود، و بدهى‏هاى او از آن پرداخت مى‏گردد و اگر مستقيما به ملك ورثه منتقل‏مى‏شد اين گونه تصرفات جايز نبود….به هر حال آنچه مهم است، دليلى است كه محقق براى سقوط حق قصاص يا ديه ذكر كرده و آن اين است كه مقتول با اذن خود، حق قصاص يا ديه را اسقاط كرده است، بنابراين وارث نمى‏تواند آن را مطالبه‏كند. اما عدم سقوط گناه حرمت براى اين است كه گناه حكم است نه حق، و حكم به خلاف حق قابل اسقاط نيست.

گفتيم كه اكراه هيچ گونه تاثيرى در جرم بودن قتل و ثبوت قصاص بنابر قول مشهور ندارد. پس بين مكره بودن قاتل يا مختار بودن آن‏فرقى وجود ندارد، بنابر اين چه بگويد: «مرا بكش‏» و چه بگويد: «مرا بكش و الا تو را مى‏كشم‏»، در هر دو صورت از نظر مشهور حكم يكى است، يعنى هر قولى را كه در مساله اكراه انتخاب كنيم در صورت‏عدم اكراه هم خواهد آمد. حتى بدون در نظر گرفتن اين جهت، دليلى كه محقق حلى ذكر نموده يعنى مقتول با اذن خود حق قصاص را ساقط كرده است شامل حالت اختيار هم مى‏شود.بنابراين مى‏توان در حكم وضعى مساله مورد بحث اذن مريض به قتل خويش دو نظريه ذكر كرد: سقوط حق قصاص يا ديه و عدم سقوط حق قصاص يا ديه اما از نظر حكم تكليفى همان گونه كه گذشت همه فقيهان بر حرمت آن اتفاق نظر دارند.بعلاوه آنچه از كلمات برخى فقيهان كه متعرض بعضى فرض‏هاى وجوب نجات نفس محترم(انقاذ) شده‏اند برمى‏آيد اين است كه اگر سبب پيدايش عارضه موجب هلاكت اعم از بيمارى و يا آتش سوزى و يا غرق شدن، و يا مجروح‏شدن و يا… عامل ديگرى باشد، و كسى كه بر نجات دادن او قدرت داشته از اين كار امتناع كند و در نتيجه آن شخص بميرد، امتناع كننده فقط مرتكب حرام شده ولى ضمان كه قصاص يا ديه باشد بر عهده‏او نيست.

لذا نتيجه ميگيريم اگر پزشكى بيمارى را معالجه نكند و در نتيجه بيمار بميرد، پزشك ضامن نخواهد بود، يعنى وارث متوفى حق قصاص يا ديه ندارد گرچه پزشك با اين كار مرتكب گناه بزرگى شده است، چون واجب‏مهمى را ترك كرده است.شايد سؤال شود كه اگر پزشك از روى ترحم اين كار را انجام بدهد، يعنى معالجه را ترك كند مثلاً سرم يا اكسيژن را وصل نكند تا مريض زودتر بميرد و از رنج بيمارى خلاص شود آيا باز هم گناه‏كرده است؟ در جواب بايستي گفت كه تا كنون دليلى بر جواز اين كار به واسطه عنوان تحرم يافت نشده است.

در خاتمه اين مبحث لازم است اشاره كنيم كه در اسلام سعى شده است اشخاص مبتلا به بيمارى‏هاى صعب العلاج و يا به طور كلى كسانى كه مريض مى‏شوند از نظر روحى و روانى تقويت شوند تا قدرت‏تحمل آنها بيشتر شود و كمتر احساس درد و رنج كنند، از اين رو بايد قبل از تجربه راه‏هاى ديگر به اين شيوه نيز توجه كرد.

مبحث پنجم ـ

اتانازي و اخلاق هنجاري :

مباحث پيرامون اتانازى، مباحثى درباره «ارزش» ها است. برخى اعتقاد دارند كه حيات حد اعلاى خوبى است و ديگر خوبى ها با وجود حيات و زندگى معنا مى يابند. بدون زندگى و حيات، هيچ ارزشى يا خوبى اى وجود ندارد (يعنى نمى تواند وجود داشته باشد) و حيات شرط لازم براى تحقق ديگر ارزش ها است . موافقين اتانازى ارزشى مافوق ديگر ارزش ها براى حيات قائل نيستند بلكه معتقدند كه حقوق فردى ارزش برتر است و برخى ديگر از آنها كيفيت حيات را مهمتر از خود حيات مى دانند و منطق آنها اين است كه اگر چه زندگى خود به گونه اى واضح يك ارزش مهم است اما ممكن است زمان هايى به وجود آيد كه زندگى ارزش زيستن و بودن نداشته باشد.

 افرادى كه حقوق فردى و كيفيت زندگى را ارزش برين مى دانند، در حالت هايى كه قدرت و توان آنها كاهش مى يابد نظام ارزشى خود را در معرض تهديد مى بينند؛ چون در يك نظام ارزشى، فرد رديفى از ارزش ها را براساس اهميت آنها طبقه بندى مى كند. حال اگر اين نظام ارزشى به خطر افتد فرد ممكن است زندگى خود را خاتمه دهد، چون ديگر ارزش زيستن طولانى و يك زندگى خوب وجود ندارد. يكى از مهمترين دلايلى كه بحث درباره اتانازى اينقدر مورد اعتراض قرار گرفته به اين علت است كه نظام ارزشى انسان را به چالش مى خواند. يكى از را ه هاى ارزيابى ارزش ها براى آن كه دريابيم آنها واقعاً ارزشى اخلاقى دارند استفاده از نظريه هاى مختلف در اخلاق هنجارى (normative ethics) است.

با ارزيابى يك مشكل يا يك رويه خاص از طريق عينك اخلاق هنجارى مى توانيم تعيين كنيم كه نظام هاى ارزشى ما نياز به تغيير دارند يا نه؟در بررسى هر كدام از نظريه هاى اخلاق هنجارى بايد حتماً چهار سطح فرد، خانواده، پزشك و جامعه را در نظر گرفت. در سطح فردى شخص بايد تصميم بگيرد كه مى خواهد به زندگى اش خاتمه دهد يا نه؟مثلاً از منظر «خودگرايى اخلاقى» اگر شخص براساس منفعت و نفع خود به نتيجه برسد كه بميرد، اين اخلاقى است. از طرف ديگر فرد ممكن است به اين نتيجه برسد كه مى خواهد زنده بماند و استدلال كند كه تمام تكنولوژى پزشكى بايد به كار گرفته شود تا زندگى اش را حفظ كنند. اعضاى خانواده نيز يك وضعيت دشوار اخلاقى را پيش رو دارند و اين دشوارى بيشتر مربوط به مواردى است كه فرد لاعلاج فاقد صلاحيت لازم براى تصميم گيرى درباره مرگ خودش است. مثلاً از ديدگاه «سودگرايى اخلاقى» خانواده ممكن است متمايل باشد بيمارشان زنده بماند به اين دليل كه از بين بردن ارزش زندگى به حال جامعه مضر است و در هر حالى امكان نجات بيمار وجود دارد و اين به هرحال خير جمعى را در پى دارد. ولى از طرف ديگر ممكن است خانواده تمايل به مردن بيمارشان داشته باشند به علت اين كه مراقبت هاى پزشكى بيهوده (futile) هزينه زيادى بر دوش جامعه وارد مى كند در نتيجه مرگ او بيشترين خير جمعى را دارد.پزشك نيز در يك چالش اخلاقى قرار دارد.

 نگاه جهانى به پزشكان اين است كه آنها وظيفه دارند به هر قيمتى زندگى بيمار را حفظ كنند. در مقابل اين نگاه جهانى آموزه «خودمختارى» (Autonomy) و حق بيمار قرار دارد. بر طبق اين آموزه پزشكان در قبال اميال و آرزوهاى بيمارانشان مسئول هستند. براساس اصل «خودمختارى» توجيه اتانازى تنها بر مبناى اصل احترام براى تصميم بيمار است و ارتباطى با اين موضوع كه اتانازى به سود بيمار است يا نيست، ندارد. بر طبق اين ديدگاه وقتى بيمار مختارانه تصميم به مرگ مى گيرد پزشك بايد از داورى درباره «كيفيت زندگى» بيمار خود امتناع كند. يعنى پزشك بايد به درخواست منطقى و حتى غيرمنطقى بيمار براى انجام اتانازى رضايت دهد. اما پزشك از سوى ديگر متعهد است كه عملى بر خلاف سود و منفعت بيمار انجام ندهد. يعنى پزشك بايد تصميم بگيرد كه اين عمل به سود و منفعت بيمار هست يا نيست، كه اين مسئله هم وابسته به ملاحظاتى درباره كيفيت زندگى بيمار است. اما در اينجا بحثى معرفت شناسانه پيش مى آيد كه آيا پزشك امكان اين را دارد كيفيت زندگى بيمار را ارزيابى كند؟ و بر چه ملاك هايى اين ارزيابى استوار است؟

درستى اين ملاك ها را چگونه مى توان تعيين كرد؟ آناليز نظريه هاى اخلاق هنجارى جوابى روشن پيش روى ما نمى  گشايد چون هيچ اجماعى از خوبى وجود ندارد و چون در چهار سطح بايد بررسى شوند تناقضات بسيارى حاصل مى شود ولى آنچه واضح است بيشتر استدلال هاى اخلاقى عليه يا له اتانازى برگرفته از همين نظريه هاى اخلاقى است ولى هيچكدام نمى توانند نشان دهند كدام ساز و كار براى گرفتن تصميم در قبول يا رد اتانازى بهترين است. البته اكثر جوامع اتانازى فعال و ارادى را رد كرده اند (به جز چند كشور مانند هلند و اخيراً بلژيك كه آن هم شرايط خاص خودش را دارد) و بحث بيشتر بر انواع ديگر اتانازى يعنى نوع غيرفعال و غيرارادى آن است.

نتيجه :

به طور كلي مردم دلايل متفاوتي براي خودكشي و خاتمه دادن به زندگي و ارتكاب خودكشي دارند . برخي دچار افسردگي شديد در يك دورة طولاني هستند . اين عده خودكشي را مناسب ترين راه براي غلبه بر مشكلات زودگذرشان مي دانند . نظر عمومي اين است كه بهترين راه حل براي درمان بيماران مبتلا به افسردگي استفاده از مشاوره يا دارو است و اين بيماران پس از درمان مي توانند از زندگي اي كه مي خواستند با خودكشي خود را از آن محروم سازند لذت ببرند . برخي دچار دردهاي مزمن و حاد هستند و به علت فقر و تهيدستي از عهدة تهية داروها بر نمي آيند و برخي به پزشكان و سواد و دانش آنها اعتقاد ندارند ، يا عقايد خاصي دارند به هر حال نظري وجود دارد كه خودكشي در اين روش راه حل ترجيح داده شده نيست .

برخي دچار اختلال حواس شده اند و بيماري آثار نامطلوب بر روي كيفيت زندگي آنها ايجاد مي كند ، بيماريهايي چون M.S. ، ايدز و آلزايمر و … اين بيماران احساس مي كنند كه اين بيماري باعث از دست رفتن استقلال آنها خواهد شد و همواره بايد تحت مراقبت قرار گيرند . برخي نيز تصور مي كنند كه ارزشهاي شخصيتي و مقام اجتماعي خود را از دست خواهند داد و به خوبي مي دانند كه در آيندة نزديكي خواهند مرد و تمايل دارند كه كنترل كاملي بر اين مراحل داشته باشند . بسياري از بيماران كه توانايي اين كار را ندارند نيازمند كمك پزشكان هستند .البته از ديدگاه اسلام ، از آنجايي كه ما خودمان را خلق نكرده ايم ، اختياري هم نسبت به وجودمان نداريم و موظف به مراقبت از آن هستيم و خداوند تنها مالك و گيرندة زندگي است . اين استدلال كه كشتن انسان براي رهايي او از درد و رنج كشنده است از نظر اسلام قابل قبول نيست . در اسلام شكيبايي و تحمل قوياً مورد توجه قرار گرفته است و بسياري از گروههاي مذهبي اعتقاد دارند كه رنج و درد انسان مي تواند فرصت خوبي براي خداشناسي و تزكيه نفس باشد . حقيقتاً قضاوتِ درستىِ اخلاقى در مورد اتانازى داوطلبانه بسيار سخت است.

شايد اينكه در برخى كشورها اين عمل قانونى باشد، به لحاظ اخلاقى محل ترديد است. چون اين عمل فردى نيست (يعنى پزشك عمل ايجاد مرگ را انجام مى دهد) و در نتيجه نظرات طرف مقابل هم مهم است كه در اينجا چالش اصلى متوجه اصل احترام براى خودمختارى بيمار است.در كشور ما ، ايران ، به دليل نوع نگاه فقاهتي قانونگزار به كليه گرايشات از جمله پزشكي يا بهتر بگوييم اخلاق پزشكي از يك سو و همچنين بافت مذهبي لايه هاي مياني اجتماع و اعتقادات غير قابل استدلال در مورد مقوله مرگ و زندگي از سوي ديگر ، طرح موضوع جنجال برانگيزي مانند قتل از روي ترحم كه حتي در خود اروپا بالاخص واتيكان هنوز با آن كنار نيامده اند چيزي بيشتر از يك مزاح علمي نميتواند تلقي شود هرچند در مواردي ديده شده كه حتي متعصب ترين خانواده ها از نظر اعتقادي با در نظر گرفتن رنجي كه بيمارشان از يك بيماري ميبرده از يك طرف و بي تابي و تالم و تعب روحي اطرافيان وي كه نظاره گر خاموشي تدريجي شمع زندگاني وي بوده اند از طرف ديگر ، ابراز رضايت كرده اند كه در صورت امكان و صدور مجوز قضايي ـ پزشكي ، حيات وي را قطع نمايند.اما به هر حال اگر زماني بستر طرح موضوع اتانازي در كشور فراهم شد مستلزم كار كارشناسي و دقيق علمي است چراكه هميشه تشريفات و پروسه و آيين دادرسي اينچنين مواردي از ماهيت خود عمل ، مهمتر بوده  است.

لذا پيشنهادات ذيل به عنوان شروط عالي شروع به انجام اتانازي ، در اينجا مطرح ميگردد:

ـ پزشك بايد يقين حاصل كند كه بيمار به طور ارادي درخواست اتانازي مي كند و خود همه چيز را در نظر گرفته است بيمار بايد آزاد باشد و بتواند هر سؤالي را كه مي خواهد از پزشك بپرسد .

 ـ بيمار بايد بر درخواست خود اصرار و تداوم داشته باشد .

 ـ بيمار درمان ناپذير و رنج و درد ناشي از آن غيرقابل باشد .

 ـ بيمار از وضعيت و دور نماي زندگي خود آگاه باشد .

ـ بيمار بايد با حداقل يك پزشك ديگر هم مشورت كند .

 ـ بيمار بايد از نظر فكري و رواني در وضعيت سالم و طبيعي قرار داشته باشد .

 ـ بيمار بايد رضايت كتبي و درخواست صريح خود را براي اوتانازيا اعلام نمايد .

 ـ بيمار بايد در تقاضاي اتانازيا پيش قدم شود و پزشك نيز از سوي اطرافيان تحت فشار قرار گرفته باشد

 

نوشته شده در  

86/06/08

ساعت   توسط سید حسین میری



+ نوشته شده در جمعه 7 بهمن 1390برچسب:,ساعت 17:34 توسط مجید باقری |

اگر دعوی مطروحه از مصادیق دعوی مالی باشد ولی بدون تقویم خواسته در مرحله بدوی منتهی به صدور رای شده باشد تشخیص اینکه قابل تجدید نظر خواهد بود یا نه ومرجع تجدید نظر کدام است چگونه است؟

جواب  با توجه بیه اینکه خواسته تقویم نگردیده نمی توان حکم را غیر قابل تجدیدنظر دانست زیرا موجب سلب حقوق احتمالی محکوم علیه وتضییع حقوق او خواهد بود. دادگاه بدوی با صدور حکم فارغ از رسیدگی است وقانونا نمی تواند مداخله در موضوع داشته باشد وچون صلاحیت دادگاه تحجدیدنظر استان نسبت به دیوان عالی عام است پرونده جهت رسیدگی به دادگاه تجدیدنظر ارسال خواهد شد.دادگاه مذکور با توجه به  ماده 350 قانون ا.د.م به خواهان بدوی ابلاغ می گرد تا نسبت به خواسته وابطال تمبر هزینه دادرسی اقدام نماید چون تقویم او ممکن است از جهتی مضر به حقوق طرف دیگر دعوی باشد مراتب به وی نیز ابلاغ می گردد پس از مشخص وقطعی شدن شدن موضوع تقویم خواسته دادگاه تجدیدنظر بدوا در خصوص قابلیت تجدیدنظر حکم بدوی وصلاحیت مرجع تجدیدنظر اتخاذتصمیم خواهد کرد .

مجموعه دیدگاههای قضایی قضات دادگستری استان تهران



+ نوشته شده در جمعه 7 بهمن 1390برچسب:,ساعت 17:23 توسط مجید باقری |

یکی از مواردی را که در ارتکاب جرم از طرف شخصی می بایست مورد توجه قرار داد قصد مجرمانه است که همیشه قابل تحقق نیست وگاهی پیش می آید که فردی که نیت ارتکاب جرم را داردووسایل ارتکاب را نیز فراهم نموده و نسبت به اجرای حکم نیز اقدام نموده است به نتیجه دلخواه خود نرسیده است که این حالت را جرم محال گویند.انجام جرم گاهی به واسطه موضوع محال است وگاه به واسطه وسیله ارتکاب وگاه ارتکاب جرم محال مطلق است وگاه نسبی .

جرم محال مطلق ناشی از وسیله اترتکاب جرم : مانند ریختن شکر در آب به قصد سلب حیات

جرم محال مطلق ناشی از موضوع جرم : تیر اندازی به کسی که قبلا مرده است

جرم محال نسبی ناشی از وسیله ارتکاب : تیر اندازی با اسلحه به فردی که در تیر رس قرار ندارد.

جرم محال نسبی ناشی از موضوع جرم : دست بردن در جیبی که خالی بوده است.

سوال : محلی حسب دستور مقامات رسمی مهر شده است شخصی که به عمد در حال شکستن مهر است حین عمل دستگیر می شود در حالی که مهر نشکسته است وسالم مانده این مقدار از عمل طبق قوانین حاکم چه جرمی است؟



در جرم عقیم شخص کلیه مقدمات جرم را فراهم می آورد عملیات اجرایی را نیز شروع می کند ولیکن به علت وجود یک علت غیر قابل ژیش بینی کگه خارج از اراده اوست مانند عدم مهارت قصد مجرمانه اش معلق می شود.در این خصوص از نظر مادی تحقق جرم بطور کلی محال نیست وحتی امکان تحقق آن نیز وجود دارد مثال جرم عقیم مانند اینکه فرد قصد کشتن شخصی را دارد ولیز به علت وجود فاصله بسیار زیاد با وجود اینکه بسوی وی تیر اندازی می کند لیکن جرم عقیم مانده وبه ثمر نمی رسد.وجه تمایز آن از شروع جرم اینست که در شروع جرم عنصر مادی به ژایان نمی رسد ولیس در جرم عقیم این عملیات به پایان می رسدوجرم واقع نمی گردد.در قانون مجازات اسلامی عبارت خاصی که دال بر مجازات نمودن جرم عقیم باشد وجود نداردبا این وجد جرم عقیم را می توان در قالب شروع به جرم و در محدوده ماده ۴۱ ق.م.ا قابل کیفر دانست وهرگاه اقدامات انجام شده جرم باشد به مجازات آن محکوم میگردد.


+ نوشته شده در جمعه 7 بهمن 1390برچسب:,ساعت 17:19 توسط مجید باقری |

صفحه قبل 1 صفحه بعد